زندگی سخت(پارت14)
بچه ها این فیکم زیاد حمایت نمیشه برا همین برای نوشتنش دل سرد میشم خوب حمایت کنید دیگه اگه دیگه حمایتا خوب نباشه برای هر دو فیک شرط میزارم این یکیهم زود حمایت کنید تا بعدیش را بزارم نوشتمش
جونگکوک:ولت نمیکنم خانم کوچولو
ا٫ت:بهت میگم ولم کننننن(با داد)
ا٫ت:
بی توجه بهم منا سوار ماشینش کرد وسریع قفل ماشینش را زد هر کار کردم نتونستم برم پایین
همش جیغ وداد میکردم که از اون ماشین لعنتی پیاده شمدولی بهم گوش نمیداد
خیلی خونسرد بود هیچ کدوم از جیغ ودادام باعث نمیشد عصبانی بشه واین منا بیشتر حرص میداد
با سرعت زیاد رانندگی میکرد یک ترس همراه با عصبانیت به دلم افتاده بود یک دفعه پاش را گذاشت روی ترمز ودستش را گرفت جلوی صورتم که سرم به شیشه ماشین نخوره
ا٫ت:چته روانیییی چرا اینطور میکنی؟
دیدم کمربندش را باز کرد وروم خم شد وکمربندم را بست وگفت:هر کار کنی تو مال من میشی چه زود چه دیر چه بخوای چه نخوای
ا٫ت:قبلا اینطور نبودی😭
جونگکوک:چون میدونم عاشقمی
ا٫ت:نیستم بودن ما ممکن نیست بفهم اینا
جونگکوک ؛هست خوبشم هست من بهت نشون میدم که بع خاطر تو دنیا را به اتیش میکشم ،تو عاشق شدن را به من یاد دادی من به تو زندگی کردن ولذت را یاد میدم فهمیدی؟
با سرعت زیاد میتاخت حتی دیگه نمیدونستم باید چی بگم برا همین اروم نشستم ولی با صورتی که انگار از دستش ناراحت بودم منم دوستش داشتم منم عاشقش شدم من روزی دلم را بهش باختم که وقتی توی بیمارستان مادرم مرد مثل کوه پشتم بود ونزاشت تنهایی وبدبختی را حس کنم زمانی دلم را بهش باختم که توی اون رستوران نذاشت به عنوان یک دزد شناخته بشم واون زمان بود که منا عاشق خودش کرد
ولی بودن ما ممکن نبود پدر جونگکوک یکی از قوی ترین وبزرگ ترین سرمایه های کشور بود و جونگکوک تنها وارث خاندان جئون عمرا پدر ومادرش اجازه میدادند با یک دختر فقیر وبدبختی که حتی نمیدونه از گشنگی فرداش بلند میشه یا نه ازدواج کنه نمیزاشتند خونه نوشون با خون رئیت بودن امیخته بشع اونها اصیل بودند و بودن ما با هم نشدنی بود برا همین هیچ موقع بودنمون را تصور نکردم درصورتی که خیلی دوست داشتم بغلش باشم خیلی دوست داشتم کنار دریا توی بغلش چشمام را ببندم وبدون فکر کردن به بدبختی هام صدای دریا را گوش بدم وعطر تنش را نفس بکشم تا اروم شم ولی حیف که من فقیر بودن واون وارث پولدار ترین ها
توی این فکرا بودم که با متوقف شدن ماشین انگار عقلم اومد توی این دنیا
به روبه رو نگاه کردم
خونه نبود قصر بود
عمارتی با دیوار های بلند وزیبا که رنگ سفیدی داشت
توی عمرا همچین معماری زیبایی ندیده بودم
خنده کجی روی صورتم نشست که بیشتر شبیه پوزخنده بود تا خنده هع بعضی ها در کجاها زندگی میکنند و ما درکجاها
با باز شدن در سمتم
کشیده شدن دستم تازه به خودم اومدم
ا٫ت:چیکار میخوای بکنی؟
جونگکوک:هیچی میریم خونمون
ا٫ت:خونمون؟فکر کنم منظورت خونه ی خودت بوده چون من یاد نمیدم اینجا خونمون باشه
ا٫ت:
یک دفعه سرش را اورد پایین تا قدش هم اندازم بشه واروم کنار گوشم جوری که نفساش پوستم را مور مور میکرد گفت:وقتی فامیلیت شد جئون اون موقع به طور رسمی خانوم این عمارتی
از حرف و فکری که داشت خندم گرفت خوش خیال بود ولی منی که با دنیا یک عمر جنگیدخ بودم میفهمیدم که اینا چیزی جز خیال نیست
سکوت کردم تا خودم ومرد قلبم را بیشتر ازار ندم به سمت در اون قصر حرکت کرد حیاطش به قدری زیبا وسرسبز بود که میتونستم یک عمر تنهایی زل بزنم وهیچ چیزی از خدا دیگه نخوام
خدمتکارا های با لباس های فرم مشخصی جلوی در وایساده بودند که با دیدن جونگکوک سر به تعظیم فرو اوردند ونگهبان هایی هم جلوی در اصلی حیاط بودند که کت وشلوار مشکی به تن داشتنم
از اینکه این همه ادم در خدمت این خانواده بودند باعث شد پوزخنده ای بزنم
جونگکوک:ولت نمیکنم خانم کوچولو
ا٫ت:بهت میگم ولم کننننن(با داد)
ا٫ت:
بی توجه بهم منا سوار ماشینش کرد وسریع قفل ماشینش را زد هر کار کردم نتونستم برم پایین
همش جیغ وداد میکردم که از اون ماشین لعنتی پیاده شمدولی بهم گوش نمیداد
خیلی خونسرد بود هیچ کدوم از جیغ ودادام باعث نمیشد عصبانی بشه واین منا بیشتر حرص میداد
با سرعت زیاد رانندگی میکرد یک ترس همراه با عصبانیت به دلم افتاده بود یک دفعه پاش را گذاشت روی ترمز ودستش را گرفت جلوی صورتم که سرم به شیشه ماشین نخوره
ا٫ت:چته روانیییی چرا اینطور میکنی؟
دیدم کمربندش را باز کرد وروم خم شد وکمربندم را بست وگفت:هر کار کنی تو مال من میشی چه زود چه دیر چه بخوای چه نخوای
ا٫ت:قبلا اینطور نبودی😭
جونگکوک:چون میدونم عاشقمی
ا٫ت:نیستم بودن ما ممکن نیست بفهم اینا
جونگکوک ؛هست خوبشم هست من بهت نشون میدم که بع خاطر تو دنیا را به اتیش میکشم ،تو عاشق شدن را به من یاد دادی من به تو زندگی کردن ولذت را یاد میدم فهمیدی؟
با سرعت زیاد میتاخت حتی دیگه نمیدونستم باید چی بگم برا همین اروم نشستم ولی با صورتی که انگار از دستش ناراحت بودم منم دوستش داشتم منم عاشقش شدم من روزی دلم را بهش باختم که وقتی توی بیمارستان مادرم مرد مثل کوه پشتم بود ونزاشت تنهایی وبدبختی را حس کنم زمانی دلم را بهش باختم که توی اون رستوران نذاشت به عنوان یک دزد شناخته بشم واون زمان بود که منا عاشق خودش کرد
ولی بودن ما ممکن نبود پدر جونگکوک یکی از قوی ترین وبزرگ ترین سرمایه های کشور بود و جونگکوک تنها وارث خاندان جئون عمرا پدر ومادرش اجازه میدادند با یک دختر فقیر وبدبختی که حتی نمیدونه از گشنگی فرداش بلند میشه یا نه ازدواج کنه نمیزاشتند خونه نوشون با خون رئیت بودن امیخته بشع اونها اصیل بودند و بودن ما با هم نشدنی بود برا همین هیچ موقع بودنمون را تصور نکردم درصورتی که خیلی دوست داشتم بغلش باشم خیلی دوست داشتم کنار دریا توی بغلش چشمام را ببندم وبدون فکر کردن به بدبختی هام صدای دریا را گوش بدم وعطر تنش را نفس بکشم تا اروم شم ولی حیف که من فقیر بودن واون وارث پولدار ترین ها
توی این فکرا بودم که با متوقف شدن ماشین انگار عقلم اومد توی این دنیا
به روبه رو نگاه کردم
خونه نبود قصر بود
عمارتی با دیوار های بلند وزیبا که رنگ سفیدی داشت
توی عمرا همچین معماری زیبایی ندیده بودم
خنده کجی روی صورتم نشست که بیشتر شبیه پوزخنده بود تا خنده هع بعضی ها در کجاها زندگی میکنند و ما درکجاها
با باز شدن در سمتم
کشیده شدن دستم تازه به خودم اومدم
ا٫ت:چیکار میخوای بکنی؟
جونگکوک:هیچی میریم خونمون
ا٫ت:خونمون؟فکر کنم منظورت خونه ی خودت بوده چون من یاد نمیدم اینجا خونمون باشه
ا٫ت:
یک دفعه سرش را اورد پایین تا قدش هم اندازم بشه واروم کنار گوشم جوری که نفساش پوستم را مور مور میکرد گفت:وقتی فامیلیت شد جئون اون موقع به طور رسمی خانوم این عمارتی
از حرف و فکری که داشت خندم گرفت خوش خیال بود ولی منی که با دنیا یک عمر جنگیدخ بودم میفهمیدم که اینا چیزی جز خیال نیست
سکوت کردم تا خودم ومرد قلبم را بیشتر ازار ندم به سمت در اون قصر حرکت کرد حیاطش به قدری زیبا وسرسبز بود که میتونستم یک عمر تنهایی زل بزنم وهیچ چیزی از خدا دیگه نخوام
خدمتکارا های با لباس های فرم مشخصی جلوی در وایساده بودند که با دیدن جونگکوک سر به تعظیم فرو اوردند ونگهبان هایی هم جلوی در اصلی حیاط بودند که کت وشلوار مشکی به تن داشتنم
از اینکه این همه ادم در خدمت این خانواده بودند باعث شد پوزخنده ای بزنم
۷.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.