ادامه تکپارتی
ادامهتکپارتی
"نه ماه بعد"
-خانوم بفرمایید تو اتاق زایمان دیگه
جیغ زدم
♡نمیخوام...اصلا من ننمو میخوام یونگی خدا لعنتت کنهههه...
"یونگی"
داشتم پشت در اتاق عمل ویراژ میدادم
که خانمه اومد و گفت برم تو اتاق ات کارم داره
رفتم تو
♡دارم میگم بهت از همین الان من سر این زایمان رفتم
نامادری نمیاری برای بچه ام
گفته باشم اگه اینکارو بکنی میام زنت رو تسخیر میکنم
برای اذیتش گفتم
+ات نامادری نمیارم وصیت کن با اون رفیق چشم عسلیت عروسی کنم از سگ کمترم عمل نکنم به وصیتت
♡یکی اینو بیرون کنه تا دم و دستگاه رو نکردم تو حلقش
با خنده رفتم بیرون
ولی جدا استرس دارم نکنه بلایی سرش بیاد...
***
هوف پس سه ساعته چیکار میکنن...
دوباره شروع کردم به سرعت دادن به قدمام
دومتر دومتر اندازه قدمم بود با دوسه تا قدم میرسیدم اون طرف بیمارستان
پس این بچه چیکار میکنه توله گمشو بیا دیه
پاهام درد گرفت انقدر راه رفتم
بالاخره صدای گریه بلند شد برگشتم و به خانواده نگاه انداختم
رفتم جلوی در اتاق که یه نینی کوشولوی سفید زشت
ولی خوشگل آوردن برام
تجزیه تحلیلم مثل انسان نیست. (پسرم زشت ولی خوشگل چیه:/)
پرستار گرفتش سمتم و گفت
-باباش ببین چه خوشگله
+معلومه که خوشگله به من کشیده
پرستار همینجوری موند+_+
+حالا میدینش یا به عنوان یادگاری نگه میدارین
بچه رو داد بهم
+توله چه خوشگلی...
مامانم و مامان ات و بابام و بابای ات بچه رو گرفتن
بیشتر ازمن علاقه داشتن بهش فک کنم چیزی شد باید متوسل بشم به این بچه...
حالا ات چیشده رفتم تو اتاق که دیدم بهوشه
+عع مگه نباید تو بیهوش میبودی
♡نخیر بیهوش نبودم
+او چه باحال
♡بچه ام؟
+پیش مامان و بابا بزرگاشه...ات میگم خوبه دایی و عموش و عمه و خاله اش نیومدن وگرنه بچه از همین الان باید تف مالی میشد
♡وای یونگی این چی بود آخه مردم و زنده شدم
+بچه بود دفعه های بعدی عادت میکنی به دردش
♡دفعه بعدی هم مگه داره
همینجوری که داشتن ات رو با تخت میبردن بیرون منم کنارش هم قدم میشدم گفتم
+آره پ چی بالاخره نوه هامون باید خاله و دایی و عمو و عمه داشته باشن
♡زهرمار من به فکر دردم تو به فکر فامیل گشایی
+یس
تا خواست چیزی بگه
صدای خواهرم اومد
خواهر: داداش همین الان اومدم وایستید یه عکس بندازم
یه لبخند پت و پهن جفتمون زدیم و چیلیکککک
یه عکس خوشگل موشگل به پدید اومد.
"پایان"
-----------♠︎♠︎♠︎----------
خوشتون اومد؟
من زیاد راجب این زایمان و اینا نمیدونم...
پس کم و اضافیش رو حلال کنید...
"نه ماه بعد"
-خانوم بفرمایید تو اتاق زایمان دیگه
جیغ زدم
♡نمیخوام...اصلا من ننمو میخوام یونگی خدا لعنتت کنهههه...
"یونگی"
داشتم پشت در اتاق عمل ویراژ میدادم
که خانمه اومد و گفت برم تو اتاق ات کارم داره
رفتم تو
♡دارم میگم بهت از همین الان من سر این زایمان رفتم
نامادری نمیاری برای بچه ام
گفته باشم اگه اینکارو بکنی میام زنت رو تسخیر میکنم
برای اذیتش گفتم
+ات نامادری نمیارم وصیت کن با اون رفیق چشم عسلیت عروسی کنم از سگ کمترم عمل نکنم به وصیتت
♡یکی اینو بیرون کنه تا دم و دستگاه رو نکردم تو حلقش
با خنده رفتم بیرون
ولی جدا استرس دارم نکنه بلایی سرش بیاد...
***
هوف پس سه ساعته چیکار میکنن...
دوباره شروع کردم به سرعت دادن به قدمام
دومتر دومتر اندازه قدمم بود با دوسه تا قدم میرسیدم اون طرف بیمارستان
پس این بچه چیکار میکنه توله گمشو بیا دیه
پاهام درد گرفت انقدر راه رفتم
بالاخره صدای گریه بلند شد برگشتم و به خانواده نگاه انداختم
رفتم جلوی در اتاق که یه نینی کوشولوی سفید زشت
ولی خوشگل آوردن برام
تجزیه تحلیلم مثل انسان نیست. (پسرم زشت ولی خوشگل چیه:/)
پرستار گرفتش سمتم و گفت
-باباش ببین چه خوشگله
+معلومه که خوشگله به من کشیده
پرستار همینجوری موند+_+
+حالا میدینش یا به عنوان یادگاری نگه میدارین
بچه رو داد بهم
+توله چه خوشگلی...
مامانم و مامان ات و بابام و بابای ات بچه رو گرفتن
بیشتر ازمن علاقه داشتن بهش فک کنم چیزی شد باید متوسل بشم به این بچه...
حالا ات چیشده رفتم تو اتاق که دیدم بهوشه
+عع مگه نباید تو بیهوش میبودی
♡نخیر بیهوش نبودم
+او چه باحال
♡بچه ام؟
+پیش مامان و بابا بزرگاشه...ات میگم خوبه دایی و عموش و عمه و خاله اش نیومدن وگرنه بچه از همین الان باید تف مالی میشد
♡وای یونگی این چی بود آخه مردم و زنده شدم
+بچه بود دفعه های بعدی عادت میکنی به دردش
♡دفعه بعدی هم مگه داره
همینجوری که داشتن ات رو با تخت میبردن بیرون منم کنارش هم قدم میشدم گفتم
+آره پ چی بالاخره نوه هامون باید خاله و دایی و عمو و عمه داشته باشن
♡زهرمار من به فکر دردم تو به فکر فامیل گشایی
+یس
تا خواست چیزی بگه
صدای خواهرم اومد
خواهر: داداش همین الان اومدم وایستید یه عکس بندازم
یه لبخند پت و پهن جفتمون زدیم و چیلیکککک
یه عکس خوشگل موشگل به پدید اومد.
"پایان"
-----------♠︎♠︎♠︎----------
خوشتون اومد؟
من زیاد راجب این زایمان و اینا نمیدونم...
پس کم و اضافیش رو حلال کنید...
۱۰.۷k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.