پارت ۵《مثل گذشته》☆~

رفتم توی اشپزخونه و نودل درست کردم برای خودم و خوردم بعدش هم نشستم تکالیف ام رو انجام دادم
پرش زمانی به ساعت ۶
خب بلاخره تکالیف هم ام تموم شد
رفتم بالا توی اتاقم کمدم رو باز کردم و یه لباس کوتاه ابی رنگ براشتم و پوشیدم
+چرا اینقدر تنگهه
+اشکال نداره باباااا اوف کی میاد نگاه من کنه
یه کیف سفید هم از گردنم رد کردم
+جوننن چه دافی شدم
کفش هامو پوشیم و به یونجون زنگ زدم
۳ بوق
▪︎الوووووو
+الووو کوجی
▪︎در خونتم
+اومدم
رفتم بیرون خونه
▪︎دو ساعتههه معتلممم
+خب کتفممم که معتلیی میخواستی زنگ بزنی زود اماده شم
▪︎سوارشوو
سوار ماشین شدم و باام رفتیم بار
وقتی رسیدیم
▪︎ا.ت نمیشه من نیاممم؟
+چرا؟
▪︎همه دخترا از سرم دعوا میکنن(خنده)
+ها ها ها بامزههه
باهم وارد بار شدیم و لاریسا رو پیدا کردیم و رفتم پیشش که دیدم جونگکوک هم اونجاسسس
+سیلااممممم
&سلام ا.تتتتت
▪︎های
تهیونگ:سلام من تهیونگم خوشبختم
همه اعضا خودشونو معرفی کردن
_ا.ت نمیدونستم میای اینجور جاهااا
&شما همو میشناسین
_اهوممم
+به تو چه هرجااا دلم بخواد میرم
جین:اووو بلاخره یکی در اومد بتونه با کوک اینطور حرف بزنه
همه:خنده
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
بچه ها اینم مثل پارت قبلی لایک داشته باشه بعدی رو دوتا باهم میزارم
#فیک#فیکشن#وانشات#سناریو#بی_تی_اس#فیک#فالو#