➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑²⁰
بلند شد هنوزم بخاطر درد زیر شکمم نمیتونستم تکون بخورم براید استایل بغلم کرد و بردتم تو حموم و منم با گریه تقلا میکردم بهم اهمیتی نداد فقط گذاشتم توی وان و شیر آب گرم رو باز کرد آب که میریخت توی وان تمام بدنم درد میکرد یکم آب روی پاهام ریخت و ... هیچی نمیگفتم فقد اشک میریختم برای سیاه بختیم برای سوبین برای خودم برای روح دخترانم که از ریشه تکه پاره شد دستای بزرگش رو روی گونم کشید و اشکام رو پاک کرد یه چیکه اشک از روی گونه به آرومی میومد پایین با یه بغض سنگین گفتم
_دلت خونک شد ، همینو میخواستی دیگه ....
(پرش زمانی به بعد از حمام)
با حوله تن پوش بدنم رو خشک کرد حوله رو کرد تنم و بردتم روی تخت حوله رو از تن خودش در اوورد و لباس راحتیاش رو پوشید اومد سمتم گره حوله رو باز کرد و از توی کمد لباس اوورد و کرد تنم از همون اولش هیچی نمیگفت فقط به اشکام نگا میکرد به بدبختیام نگا میکرد ، باند پیچی دستم رو باز کرد الکل ریخت رو زخمش سوخت ولی اندازه سوختن قلبم درد نداشت بی تفاوت به دستم نگا میکردم داشت دستم رو باند پیچی میکرد بعد باند پیچی کردن دستم رفت انگار که فلج شده بودم نمیتونستم تکون بخورم تا تکون میخوردم زیر شکمم تیر میکشید در باز شد ارباب با یه کاسه سوپ وارد شد کنارم نشست و لای لبام گرفتش
_دلت خونک شد ، همینو میخواستی دیگه ....
(پرش زمانی به بعد از حمام)
با حوله تن پوش بدنم رو خشک کرد حوله رو کرد تنم و بردتم روی تخت حوله رو از تن خودش در اوورد و لباس راحتیاش رو پوشید اومد سمتم گره حوله رو باز کرد و از توی کمد لباس اوورد و کرد تنم از همون اولش هیچی نمیگفت فقط به اشکام نگا میکرد به بدبختیام نگا میکرد ، باند پیچی دستم رو باز کرد الکل ریخت رو زخمش سوخت ولی اندازه سوختن قلبم درد نداشت بی تفاوت به دستم نگا میکردم داشت دستم رو باند پیچی میکرد بعد باند پیچی کردن دستم رفت انگار که فلج شده بودم نمیتونستم تکون بخورم تا تکون میخوردم زیر شکمم تیر میکشید در باز شد ارباب با یه کاسه سوپ وارد شد کنارم نشست و لای لبام گرفتش
۴۶.۷k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.