شکاف p4
بعد از ظهر رفتم سراغ سرایدار....و ازش خواستم دوربین های ساختمون رو نشونم بده بگذریم که راضی نشد و مجبور شدم دست تو کیف پولم ببرم
پشت میز کامپیوتر نشستم و دوربین های بیرون ساختمون که تو خیابون نصب شده بودن رو آوردم
دیروز حوالی ۷ دیوید اومده بود خونه
اون ساعت رو آوردم دیدم که ماشینش رو پارک کرد و با کیسه های خرید رفت تو ساختمون
اگه کسی تو ماشینش چیزی جاساز کرده باشه باید دیشب اون کارو کرده باشه
چون این امکان رو میداده که دیوید ماشینش رو بگرده یا حتی اتفاقی متوجه اون بسته مواد بشه
زدم رو دور تند
ساعت ۱۱...۱۲...۱...۲..
خودشه
۲:۲۷ دقیقه یه مرد سیاه پوش به ماشینش نزدیک شده ...نمیدونم چجوری ولی با دستکاری در ماشین رو باز کرد و بسته ها رو گذاشت زیر صندلی
بعد به همون راحتی که اومده بود محو شد
_خانم کارتون تموم شد؟
به سرایدار نگاه کردم و بلند شدم
_بله ممنون از لطفتون
داشت شب میشد برگشتم خونه
مامان داشت سیب زمینی سرخ میکرد و بابا هم طبق معمول اخبار نگاه میکرد
_ادلیک مادر میگم از دیوید خبر داری؟...چند بار زنگ زدم بهش جواب نداد
با صدای مامان نفسم رو به بیرون فوت کردم
خودم رو برای این سوال آماده کرده بودم ولی نه اینقدر زود
_اره صبح زنگ زد گفت یه مشکلی برای انتقالیش تو مرز بوجود اومده باید بره...گفت ممکنه چند هفته ای طول بکشه
_حیف میشد...میخواستم بگم از مغازش یه آب تصفیه بیاره...خراب شده این یکی
در حالی که ناخونکی به سیب زمینی ها میزدم جواب دادم
_فردا خودم زنگ میزنم یکی بیاد درستش کنه
اون روز هم گذشت...شب قبل خواب به خیلی چیز ها فکر کردم
دیشب همین موقع به خواب خوش و راحتم دل خوش کرده بودم و حالا به فکر آزادی برادرم از جرم حمل مواده
در عرض یک شب چقدر همه چیز فرق کرده
چقدر زندگی غیر قابل پیش بینیه
صبح با صدای آلارم گوشیم پاشدم....ساعت ۱۱ کلاس داشتم و قبل از اون خودم رو رسوندم به کلانتری
با دیدن سروان دیروزی به سمتش رفتم و محترمانه سلام کردم
پشت میز کامپیوتر نشستم و دوربین های بیرون ساختمون که تو خیابون نصب شده بودن رو آوردم
دیروز حوالی ۷ دیوید اومده بود خونه
اون ساعت رو آوردم دیدم که ماشینش رو پارک کرد و با کیسه های خرید رفت تو ساختمون
اگه کسی تو ماشینش چیزی جاساز کرده باشه باید دیشب اون کارو کرده باشه
چون این امکان رو میداده که دیوید ماشینش رو بگرده یا حتی اتفاقی متوجه اون بسته مواد بشه
زدم رو دور تند
ساعت ۱۱...۱۲...۱...۲..
خودشه
۲:۲۷ دقیقه یه مرد سیاه پوش به ماشینش نزدیک شده ...نمیدونم چجوری ولی با دستکاری در ماشین رو باز کرد و بسته ها رو گذاشت زیر صندلی
بعد به همون راحتی که اومده بود محو شد
_خانم کارتون تموم شد؟
به سرایدار نگاه کردم و بلند شدم
_بله ممنون از لطفتون
داشت شب میشد برگشتم خونه
مامان داشت سیب زمینی سرخ میکرد و بابا هم طبق معمول اخبار نگاه میکرد
_ادلیک مادر میگم از دیوید خبر داری؟...چند بار زنگ زدم بهش جواب نداد
با صدای مامان نفسم رو به بیرون فوت کردم
خودم رو برای این سوال آماده کرده بودم ولی نه اینقدر زود
_اره صبح زنگ زد گفت یه مشکلی برای انتقالیش تو مرز بوجود اومده باید بره...گفت ممکنه چند هفته ای طول بکشه
_حیف میشد...میخواستم بگم از مغازش یه آب تصفیه بیاره...خراب شده این یکی
در حالی که ناخونکی به سیب زمینی ها میزدم جواب دادم
_فردا خودم زنگ میزنم یکی بیاد درستش کنه
اون روز هم گذشت...شب قبل خواب به خیلی چیز ها فکر کردم
دیشب همین موقع به خواب خوش و راحتم دل خوش کرده بودم و حالا به فکر آزادی برادرم از جرم حمل مواده
در عرض یک شب چقدر همه چیز فرق کرده
چقدر زندگی غیر قابل پیش بینیه
صبح با صدای آلارم گوشیم پاشدم....ساعت ۱۱ کلاس داشتم و قبل از اون خودم رو رسوندم به کلانتری
با دیدن سروان دیروزی به سمتش رفتم و محترمانه سلام کردم
۵.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.