پسر عموی مغرور من~♡
پسر عموی مغرور من~♡
P31
تعظیم کردن منم بعد از اینکه چکشون کردم سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت چانگ روندم
۴۵ مین بعد
جلوی عمارت نگه داشتم یه چند ساعتی توی ماشین موندیم که اون چانگ بخوابه و بعد
از ماشین پیاده شدم و به عمارتی که دوبرابر عمارت من بود نگاه کردم
ا.ت:معلومه کارایی که کرده حسابی پولشون چرب بوده(ذهنش)
ا.ت ویو
خودم اول از همه جلو رفتم و اون بادیگاردا که جلوی در بودن رو بیهوش کردم و به وفرادم اشاره کردم اونا برن کار اون یکی بادیگاردا رو بسازن خودم هم با یکی از افرادم به سمت اتاق چانگ راه افتادم توی راهرو یکی داشت با من حمله میکرد که اون کسی که بامن اومده بود حسابشو رسید منم تند رفتم داخل اتاق چانگ وارد شدم که
دیدم بیداره
چانگ:میدونستم میای
ا.ت:هه واقعا پس شناختیم
چانگ:اونقدرا هم خنگ نیستم
ا.ت:اونقدرا هم خنگ نیستی که فکر کنی میخوام الان کارتو بسازم
چانگ:چی
ا.ت:هه
اسلحمو به سمتش گرفتم و گفتم که جلو راه بیوفته میخواست اسلحشو دربیاره که گفتم
ا.ت:فکر احمقانه ای به سرت نزنه که میتونم همین جا کارتو بسازم پس جلو راه بیوفت
خودم رفتم دستشو پیچوندم و هل دادم جلو
تا جلو ماشینا رفتم که دیدم افرادم بیرونن
ا.ت:تموم کردین
افراد:بله
ا.ت:فقط نکشتینشون که
افراد:نه
ا.ت:خوبه
و روبه یکی شون گفتم
ا.ت:تو بیا رانندگی کن من حواسم به این باشه
مرده:بله
و رفت روی صندلی راننده نشست منم همراه با چانگ عقب نشستم
توی راه چانگ درحالی که من اسلحمو به طرفش گرفته بودم و دستاشو با دستبند گرفته بودم گفت
چانگ:میخوای چیکار کنی
ا.ت:فکر کردم خنگ نیستی اما خنگ درو اومدی ،صبر کن میبینی
چانگ:منو کجا میبری
ا.ت:بنظرت وقتی من یکیو بگیرم کجا میبرم
ا.دیگه هم حرف نزن که مجبور شم خفت کنم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
بچها اینترنت ندارم برای همین شاید دیر بزارم پارت بعدو و الانم به گوشیه مامانم وصل کردم
P31
تعظیم کردن منم بعد از اینکه چکشون کردم سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت چانگ روندم
۴۵ مین بعد
جلوی عمارت نگه داشتم یه چند ساعتی توی ماشین موندیم که اون چانگ بخوابه و بعد
از ماشین پیاده شدم و به عمارتی که دوبرابر عمارت من بود نگاه کردم
ا.ت:معلومه کارایی که کرده حسابی پولشون چرب بوده(ذهنش)
ا.ت ویو
خودم اول از همه جلو رفتم و اون بادیگاردا که جلوی در بودن رو بیهوش کردم و به وفرادم اشاره کردم اونا برن کار اون یکی بادیگاردا رو بسازن خودم هم با یکی از افرادم به سمت اتاق چانگ راه افتادم توی راهرو یکی داشت با من حمله میکرد که اون کسی که بامن اومده بود حسابشو رسید منم تند رفتم داخل اتاق چانگ وارد شدم که
دیدم بیداره
چانگ:میدونستم میای
ا.ت:هه واقعا پس شناختیم
چانگ:اونقدرا هم خنگ نیستم
ا.ت:اونقدرا هم خنگ نیستی که فکر کنی میخوام الان کارتو بسازم
چانگ:چی
ا.ت:هه
اسلحمو به سمتش گرفتم و گفتم که جلو راه بیوفته میخواست اسلحشو دربیاره که گفتم
ا.ت:فکر احمقانه ای به سرت نزنه که میتونم همین جا کارتو بسازم پس جلو راه بیوفت
خودم رفتم دستشو پیچوندم و هل دادم جلو
تا جلو ماشینا رفتم که دیدم افرادم بیرونن
ا.ت:تموم کردین
افراد:بله
ا.ت:فقط نکشتینشون که
افراد:نه
ا.ت:خوبه
و روبه یکی شون گفتم
ا.ت:تو بیا رانندگی کن من حواسم به این باشه
مرده:بله
و رفت روی صندلی راننده نشست منم همراه با چانگ عقب نشستم
توی راه چانگ درحالی که من اسلحمو به طرفش گرفته بودم و دستاشو با دستبند گرفته بودم گفت
چانگ:میخوای چیکار کنی
ا.ت:فکر کردم خنگ نیستی اما خنگ درو اومدی ،صبر کن میبینی
چانگ:منو کجا میبری
ا.ت:بنظرت وقتی من یکیو بگیرم کجا میبرم
ا.دیگه هم حرف نزن که مجبور شم خفت کنم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
بچها اینترنت ندارم برای همین شاید دیر بزارم پارت بعدو و الانم به گوشیه مامانم وصل کردم
۱۷.۴k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.