عشقه دردسرساز p⁶²
عشقه دردسرساز p⁶²
فلیکس.
همه چی حل شده بود اولین بار بعد از ۱۷ سال زندگی احساس آزادی میکردم...یه لبخند زدم هان: همه چی درس شد @اره...منی که فک میکردم قراره بمیرم الان به طرز عجیبی عادی شده هان: شام بریم بیرون؟! @اره هان: عالیه رفتیم نزدیک ترین رستوران و غذا سفارش دادیم هان: هیونگ رو چیکار کنیم؟! @نمیدونم اصن نمیدونم برا چی ازم ناراحته... هان: سواله میپرسی؟! به خاطر اینکه نرفتی اس ام... ولی هیونگ حق داره ها...این همه کار برات انجام داد بعد اون موقع اون یه چیز ازت خواست و تو هم سریع ردش کردی...حداقل کمی فک میکردی...@اخه فکرامو قبلا کرده بودم هان: جلوی اون یه جور رفتار میکردی که انگار هنوز تصمیمت رو نگرفتی...@خب حالا چیکار کنم؟! هان: نمیدونم
یه سال گذشت...
هان.
یه سال بود که کارآموز بودیم و بعد به سختی تونستیم دبیو کنیم فردا اولین کنسرتمونه
الان همه مون تو خوابگاهیم و اسم گروهمون استری کیدز....هر هشت نفرمون تونستیم تموم سختی ها رو تحمل کنیم و به عنوان یه گروه دبیو کردیم...
نمیدونم آسمون چش بود...یه ساعتی میشد که بارون شدیدی میبارید و هنوز هم ادامه داشت...زنگ خونه زده شد... ای ان: من باز میکنم و بعد باز کرد...یه مرد بود...ماسک و کلاه داشت و لباساش کاملا سیاه بود و خیس سرش پایین بود... ای ان: شما؟! سرشو بالا اورد... من اون چشمارو میشناسم...
#فیک استری کیدز
#فیک اسکیز
#فیک اکسو
فلیکس.
همه چی حل شده بود اولین بار بعد از ۱۷ سال زندگی احساس آزادی میکردم...یه لبخند زدم هان: همه چی درس شد @اره...منی که فک میکردم قراره بمیرم الان به طرز عجیبی عادی شده هان: شام بریم بیرون؟! @اره هان: عالیه رفتیم نزدیک ترین رستوران و غذا سفارش دادیم هان: هیونگ رو چیکار کنیم؟! @نمیدونم اصن نمیدونم برا چی ازم ناراحته... هان: سواله میپرسی؟! به خاطر اینکه نرفتی اس ام... ولی هیونگ حق داره ها...این همه کار برات انجام داد بعد اون موقع اون یه چیز ازت خواست و تو هم سریع ردش کردی...حداقل کمی فک میکردی...@اخه فکرامو قبلا کرده بودم هان: جلوی اون یه جور رفتار میکردی که انگار هنوز تصمیمت رو نگرفتی...@خب حالا چیکار کنم؟! هان: نمیدونم
یه سال گذشت...
هان.
یه سال بود که کارآموز بودیم و بعد به سختی تونستیم دبیو کنیم فردا اولین کنسرتمونه
الان همه مون تو خوابگاهیم و اسم گروهمون استری کیدز....هر هشت نفرمون تونستیم تموم سختی ها رو تحمل کنیم و به عنوان یه گروه دبیو کردیم...
نمیدونم آسمون چش بود...یه ساعتی میشد که بارون شدیدی میبارید و هنوز هم ادامه داشت...زنگ خونه زده شد... ای ان: من باز میکنم و بعد باز کرد...یه مرد بود...ماسک و کلاه داشت و لباساش کاملا سیاه بود و خیس سرش پایین بود... ای ان: شما؟! سرشو بالا اورد... من اون چشمارو میشناسم...
#فیک استری کیدز
#فیک اسکیز
#فیک اکسو
۳.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.