the worst incident. p3
یونگی اومد خونه اومدم پایین
لیا: بلاخره اومدی
یونگی: کارت تموم شد؟
لیا: اوهوم
یونگی: افرین
لیا: به بچه ها گفتی بیان؟
یونگی: اره خوراکی هم خریدوم
لیا: اوه اوه دست و دلباز شدی
یونگی: اره دیگه
لیا: بیا کمکت میکنم میز رو بچینی
یونگی: تو فیلم رو پیدا کن بعد بیا تا کارا همه اوکی باشه
لیا: قبول
رفتم فیلم پیدا کردم و اومدم دیدم یونگی و اجوما هردو کارارو تموم کردن
لیا: زنگ نمیزنی؟ نیامدن!
یونگی: صبر داشته باش میان
میز کامل بود همه چی داشت چیپس، شیرینی، غذا، هان چیپش(چیپس و پنیر و..)، بستنی، ژله اماده و نوشیدنی و.. همرو خود یونگی خریده بود نشستم رومبل که خوابم برد و یک هو با صدای زنگ در بیدار شدم و دیدم20 دقیقه گذشته بچه ها اومدن تو و نشستن
لیا: بلاخره رسدین
جین: والا انقدر جیمین اروم رانندگی میکرد
لیا:(خنده)
یونگی: بیاین بشینین
کوک: خب امشب چه فیلمی قراره ببینیم
یونکی: لیا انتخاب کرده
تهیونگ:اها این فیلم ترسناک جدیده شنیدم خیلی باحاله
لیا: ما اینیم (خنده)
نشستیم روی مبل و و خورامی های رو میز روشروع کردیم به خوردن و فیلم روپلی کردیم(من تا اونا دارن فیلم میبینن و خوراکی میخورنن (کوفتشون بشه😅) بگم اینا رسم دارن یک روز تو هفته که معمولا همیشه شنبه اس ولی ایندفعه پنجشنبه مهمونی گرفتن و حدودا شب نشینی چون بعد شنبه یکشنبه تعطیله) وسطای فیلم خدایی فهمیدم ترسناکه همون طور که پفیلا میخوردیم حرف هم میزدیم و فیلم هم میدیدم که یک هو کوک گفتـ
کوک: لیا خوبی؟ رنگت کاملا پریده!
لیا: ها اره خوبم
یونگی: بزار برم پتو بالشتامونو بیار
لیا: اومدم کمکت
یونگی: تنک
پتو های نرم پشمولکی و بالشت های نرم ولی پف دار و پٌر اوردن و گذاشتن و مبل های شنی رو هم از اتاق اوردن (اسلاید دوم همچین چیز هایی) و هم همه وسایل گرمایشی روشن بود و زمین هم گرم بود فیلم. دیدن خوراکی هاشون تموم شد ا. ب. ج. و هاشون هم تموم شد و گرفتن رو مبل های خودشون دراز کشیدن و گوشی هاشون رو گرفتن و چشم بند هاشون هم زدن چشم بند لیا یک فرقی داشت اینکه کمپرس داشتخیلی راحت و گرم گذاشتن رو چشماشون مخصوصا لیا و خوابیدن نزدیکای ساعت4am لیا مجبور شد از خواب بیدار بشه چون از سردرد بیدار شد رفت و یک ژ. ل. وفن خورد و اومد ولی از ضعف خوابش نمیبرد پاشد رفت تو اتاقش و نشست پروژه رو کامل تر کرد یکی از شکلات های قهوه رو هم خوردم خیلی کار داشتم خسته هم بودم ولی خب تا ساعت 6 am دوباره رفتم توی جام و خوابیدم نزدیکای 9am دوباره بیدار شدم ایندفعه باید بیدار میشدم حاضر شدم صبحونه میل نداشتم همه خواب بودن رفتم و یک شومیز سفید شلوار جین بگ مشکی و کیف مشکی و موهام هم اتو کردم تا درو باز کردم نزدیک بود بیافتم ولی خودمو جمع کردم و سوار ماشینم شدم
لیا: بلاخره اومدی
یونگی: کارت تموم شد؟
لیا: اوهوم
یونگی: افرین
لیا: به بچه ها گفتی بیان؟
یونگی: اره خوراکی هم خریدوم
لیا: اوه اوه دست و دلباز شدی
یونگی: اره دیگه
لیا: بیا کمکت میکنم میز رو بچینی
یونگی: تو فیلم رو پیدا کن بعد بیا تا کارا همه اوکی باشه
لیا: قبول
رفتم فیلم پیدا کردم و اومدم دیدم یونگی و اجوما هردو کارارو تموم کردن
لیا: زنگ نمیزنی؟ نیامدن!
یونگی: صبر داشته باش میان
میز کامل بود همه چی داشت چیپس، شیرینی، غذا، هان چیپش(چیپس و پنیر و..)، بستنی، ژله اماده و نوشیدنی و.. همرو خود یونگی خریده بود نشستم رومبل که خوابم برد و یک هو با صدای زنگ در بیدار شدم و دیدم20 دقیقه گذشته بچه ها اومدن تو و نشستن
لیا: بلاخره رسدین
جین: والا انقدر جیمین اروم رانندگی میکرد
لیا:(خنده)
یونگی: بیاین بشینین
کوک: خب امشب چه فیلمی قراره ببینیم
یونکی: لیا انتخاب کرده
تهیونگ:اها این فیلم ترسناک جدیده شنیدم خیلی باحاله
لیا: ما اینیم (خنده)
نشستیم روی مبل و و خورامی های رو میز روشروع کردیم به خوردن و فیلم روپلی کردیم(من تا اونا دارن فیلم میبینن و خوراکی میخورنن (کوفتشون بشه😅) بگم اینا رسم دارن یک روز تو هفته که معمولا همیشه شنبه اس ولی ایندفعه پنجشنبه مهمونی گرفتن و حدودا شب نشینی چون بعد شنبه یکشنبه تعطیله) وسطای فیلم خدایی فهمیدم ترسناکه همون طور که پفیلا میخوردیم حرف هم میزدیم و فیلم هم میدیدم که یک هو کوک گفتـ
کوک: لیا خوبی؟ رنگت کاملا پریده!
لیا: ها اره خوبم
یونگی: بزار برم پتو بالشتامونو بیار
لیا: اومدم کمکت
یونگی: تنک
پتو های نرم پشمولکی و بالشت های نرم ولی پف دار و پٌر اوردن و گذاشتن و مبل های شنی رو هم از اتاق اوردن (اسلاید دوم همچین چیز هایی) و هم همه وسایل گرمایشی روشن بود و زمین هم گرم بود فیلم. دیدن خوراکی هاشون تموم شد ا. ب. ج. و هاشون هم تموم شد و گرفتن رو مبل های خودشون دراز کشیدن و گوشی هاشون رو گرفتن و چشم بند هاشون هم زدن چشم بند لیا یک فرقی داشت اینکه کمپرس داشتخیلی راحت و گرم گذاشتن رو چشماشون مخصوصا لیا و خوابیدن نزدیکای ساعت4am لیا مجبور شد از خواب بیدار بشه چون از سردرد بیدار شد رفت و یک ژ. ل. وفن خورد و اومد ولی از ضعف خوابش نمیبرد پاشد رفت تو اتاقش و نشست پروژه رو کامل تر کرد یکی از شکلات های قهوه رو هم خوردم خیلی کار داشتم خسته هم بودم ولی خب تا ساعت 6 am دوباره رفتم توی جام و خوابیدم نزدیکای 9am دوباره بیدار شدم ایندفعه باید بیدار میشدم حاضر شدم صبحونه میل نداشتم همه خواب بودن رفتم و یک شومیز سفید شلوار جین بگ مشکی و کیف مشکی و موهام هم اتو کردم تا درو باز کردم نزدیک بود بیافتم ولی خودمو جمع کردم و سوار ماشینم شدم
۳۰۴
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.