در جام های کوچک هر برگ ، ابر صبح
در جامهای کوچک هر برگ ، ابر صبح
اشکی فشانده است:
لغزانتر از نسیم
شیرینتر از شراب .
در جامهای کوچک چشمان او ، هنوز
اشکی پدید نیست
جز اشک آفتاب.
در پشت شیشهها، نفسی گرم
پیچانده دود صبح خزان را
انگشت نرم باران بر پردهی بخار
افکنده طرح گنگی، از یادهای دور
چون نور آفتاب که تابیده در بلور
خورشید تشنه لب
نوشیده جام کوچک هر برگ سبز را_
من ، تشنه ام هنوز:
از جام چشم او
یک جرعه آب نیز ننوشیدهام هنوز
باران صبح، کوزهی بی آب خاک را
پر کرده از شراب
در جامهای کوچک چشمان او ، هنوز
چون آب میدرخشد رؤیای آفتاب.
اشکی فشانده است:
لغزانتر از نسیم
شیرینتر از شراب .
در جامهای کوچک چشمان او ، هنوز
اشکی پدید نیست
جز اشک آفتاب.
در پشت شیشهها، نفسی گرم
پیچانده دود صبح خزان را
انگشت نرم باران بر پردهی بخار
افکنده طرح گنگی، از یادهای دور
چون نور آفتاب که تابیده در بلور
خورشید تشنه لب
نوشیده جام کوچک هر برگ سبز را_
من ، تشنه ام هنوز:
از جام چشم او
یک جرعه آب نیز ننوشیدهام هنوز
باران صبح، کوزهی بی آب خاک را
پر کرده از شراب
در جامهای کوچک چشمان او ، هنوز
چون آب میدرخشد رؤیای آفتاب.
۴.۴k
۱۹ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.