عشق باور نکردنی 💚
عشق باور نکردنی 💚
خودش میلرزید...تهیونگ با ترس کاپشنش رو دور /ت پیچید و گفت:چرا اینجا نشستی؟؟ ا/ت خودشو از تهیونگ جدا کرد و با گریه گفت:چه اهمیتی داره؟ تهیونگ:خیلی اهمیت داره...ا/ت:حداقل برای کسی که به خواهرش سیلی میزنه اهمیت نداره...تهیونگ:ا/ت من...من واقعا نمیدونم اون موقع چه اتفاقی افتاد...ا/ت:تهیونگ مهم نیست من عادت دارم...تهیونگ:به چی؟؟ ا/ت:به اینکه هیچکس دوستم نداشته باشه..تهیونگ:ا/ت لطفا این حرفو نزن میدونی چقدر برای من با ارزشی؟؟ ا/ت:اگه با ارزشم بزار ازاد باشم میفهمی؟؟ تهیونگ:نمیخوام پسرای هرز عکساتو ببینن یا بهت ابراز علاقه کنن...ا/ت:چرا نمیخوای هان؟؟ تهیونگ بغضشو قورت داد و بلند داد زد:چون دوستت دارم چون عاشقتم چون میخوام فقط مال من باشی کیم ا/ت لطفا فقط مال من باش
خودش میلرزید...تهیونگ با ترس کاپشنش رو دور /ت پیچید و گفت:چرا اینجا نشستی؟؟ ا/ت خودشو از تهیونگ جدا کرد و با گریه گفت:چه اهمیتی داره؟ تهیونگ:خیلی اهمیت داره...ا/ت:حداقل برای کسی که به خواهرش سیلی میزنه اهمیت نداره...تهیونگ:ا/ت من...من واقعا نمیدونم اون موقع چه اتفاقی افتاد...ا/ت:تهیونگ مهم نیست من عادت دارم...تهیونگ:به چی؟؟ ا/ت:به اینکه هیچکس دوستم نداشته باشه..تهیونگ:ا/ت لطفا این حرفو نزن میدونی چقدر برای من با ارزشی؟؟ ا/ت:اگه با ارزشم بزار ازاد باشم میفهمی؟؟ تهیونگ:نمیخوام پسرای هرز عکساتو ببینن یا بهت ابراز علاقه کنن...ا/ت:چرا نمیخوای هان؟؟ تهیونگ بغضشو قورت داد و بلند داد زد:چون دوستت دارم چون عاشقتم چون میخوام فقط مال من باشی کیم ا/ت لطفا فقط مال من باش
۱.۷k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.