رمان Black & White پارت 20
نه با ناراحتی گف ولی من و سانا مخالفت کردیم و رفتیم تو محوطه عمارت و اونجا نشستیم بعد چند دیقه سانا گف من میرم یکم بگردم گفتم باشه منم میرم حموم از زبان سانا پوفی کشیدم و باخودم فکر میکردم یعنی چیکار کردم وقتی مست بودم؟ غرق فکر به وی بودم که یهوافتادم تو استخر از زبان وی داشتم تو محوطه عمارت میچرخیدم که یهو دیدم سانا افتاده تو استخر و دست و پا میزنه که زود دوان دوان بلوزم رو در آوردم و شیرجه زدم تو آب و سانا رو کشیدم تو بغلم و کمرش رو محکم گرفتم و اونم دستاش رو انداخت دور گردنم و یه لحظه نگاهامون تو هم رفت و زود سانا خودش رو به سمت میله های استخر رسوند و خودش رو کشید بالا و چشماش رو بست و به سمتم برگشت و گف ممنون که نجاتم دادی و بعد زود دوید به سمت عمارت یه لبخند زدم و به سیکس پک هام نگاه کردم و با خودم گفتم یعنی به خاطر اینکه بلوزم تنم نیس خجالت کشید؟ از زبان سانا داشتم از خجالت مثل گوجه فرنگی قرمز میشدم زود خودم رو به اتاقم رسوندم و پفی کشیدم و لباسام رو عوض کردم. یه شلوار لی مشکی با یه تاب سفید پوشیدم و از اتاقم بیرون رفتماز زبان یونا بعد یه حموم آب سرد یه سرهم لی آبی پوشیدم با یه بلوز سفید آستین دار و بعد دراز کشیدم رو تخت که در زده شد گفتم بیا دیدم سانا هست اومد کنارم نشست دیدم که چشماش پر اشک هست و الانه که دیگه منفجر بشه گفتم چیشده سانا؟ که همون لحظه بغزش ترکید و با گریه گف دلم تنگ شده 🥺 خودم رو بهش نزدیک کردم و بغلش کردم و گفتم منم دلم تنگ شده برای خونمون ولی باید تحمل کنیم که گف به نظرت الان کوک و جیمین چیکار میکنن؟.....
۱۹.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.