دوست برادرم پارت24
جیمین حرفش رو قطع کرد و عصبی گفت
جیمین:کی این جرئت رو بهت داده که بدون اجازه پاتو تو خونه من بزاری!!
و بی اجازه به وسایل مهمم نگاه کنی..!
میسو باز خواست توضیح بده
میسو:جیمین من فقط اومدم که جزوه ام که پوشه اش زرد رنگ بود رو برگردونم ...به چیزی هم دست نزدم!
جیمین عصبی توپید
جیمین:پس جزوه ات رو میخوایی
میسو سر تکان داد جیمین به سمت کمدش رفت و جزوه ای که از وقتی میسو اینحا جا گذاشته بود و براش نگه داشته بود رو بیرون اورد و به میسو نزدیک شد...
میسو خوشحال شد و فکر کرد که بهش میده اما جیمین دستش رو بالا برد و محکم جزوه رو تو صورت میسو کوبید میسو از درد چشم هاش رو بست ...و شکه از رفتار جیمین ایستاد ....
جیمین صداش رو بالا برد و گفت
جیمین:جزوه لع*نتیت رو بگیر و از خونم گمشو بیرون
میسو با صدای لرزانی خواست خودش رو ثابت کنه
میسو: ول...ولی من به چیزی دست نزدم
این بارجیمین عصبی تر داد زد
جیمین:گفتم از خونم برو بیرون
اما میسو سر جاش خشکش زده بود از این بی احترامی جیمین....
جیمین عصبی چرخید و به میسو پشت کرد وسمت پنجره رفت با اخساس گرمی رد اشک رو گونه اش به خودش اومد و خم شد و برگه های پخش شده جزوه اش رو جمع کردو همزمان با پشت دست اشکش رو پاک کرد پاشد و با نگاهی به جیمین که هنوزم عصبی بهش پشت کرده بود سمت در رفت با اینکه نمیخواست حرفی بزنه به خاطر صدای لرزانش اما ایستاد و گفت
میسو: ببخشید نمیخواستم بیام اینجا فقط جزوه ام رو لازم داشتم مطمئن باش بار دیگه نمیام اینجا
حرفی از جیمین نشنید و بیرون رفت سریع اونجا رو ترک کرد و سمت خونه جین رفت انگار هنوز برنگشته بود دوید سمت اتاقش و جزوره پرت کرد یه طرف و با گریه سمت کمد رفت و داخلش نشست و در رو بست و به گریه کردنش ادامه داد....
جیمین:کی این جرئت رو بهت داده که بدون اجازه پاتو تو خونه من بزاری!!
و بی اجازه به وسایل مهمم نگاه کنی..!
میسو باز خواست توضیح بده
میسو:جیمین من فقط اومدم که جزوه ام که پوشه اش زرد رنگ بود رو برگردونم ...به چیزی هم دست نزدم!
جیمین عصبی توپید
جیمین:پس جزوه ات رو میخوایی
میسو سر تکان داد جیمین به سمت کمدش رفت و جزوه ای که از وقتی میسو اینحا جا گذاشته بود و براش نگه داشته بود رو بیرون اورد و به میسو نزدیک شد...
میسو خوشحال شد و فکر کرد که بهش میده اما جیمین دستش رو بالا برد و محکم جزوه رو تو صورت میسو کوبید میسو از درد چشم هاش رو بست ...و شکه از رفتار جیمین ایستاد ....
جیمین صداش رو بالا برد و گفت
جیمین:جزوه لع*نتیت رو بگیر و از خونم گمشو بیرون
میسو با صدای لرزانی خواست خودش رو ثابت کنه
میسو: ول...ولی من به چیزی دست نزدم
این بارجیمین عصبی تر داد زد
جیمین:گفتم از خونم برو بیرون
اما میسو سر جاش خشکش زده بود از این بی احترامی جیمین....
جیمین عصبی چرخید و به میسو پشت کرد وسمت پنجره رفت با اخساس گرمی رد اشک رو گونه اش به خودش اومد و خم شد و برگه های پخش شده جزوه اش رو جمع کردو همزمان با پشت دست اشکش رو پاک کرد پاشد و با نگاهی به جیمین که هنوزم عصبی بهش پشت کرده بود سمت در رفت با اینکه نمیخواست حرفی بزنه به خاطر صدای لرزانش اما ایستاد و گفت
میسو: ببخشید نمیخواستم بیام اینجا فقط جزوه ام رو لازم داشتم مطمئن باش بار دیگه نمیام اینجا
حرفی از جیمین نشنید و بیرون رفت سریع اونجا رو ترک کرد و سمت خونه جین رفت انگار هنوز برنگشته بود دوید سمت اتاقش و جزوره پرت کرد یه طرف و با گریه سمت کمد رفت و داخلش نشست و در رو بست و به گریه کردنش ادامه داد....
۲۵.۳k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.