ازدواج اجباری
ازدواج اجباری پارت ۸
( فردا صبح)
کوک#
با احساس سنگینی از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت سرش رو شونه دختر خیلی خوشگلی بود اما لیاچی میشه تو همین فکر بودم که ا.ت بیدار شد گفتم صبح بخیر پاشو بریم صبحانه بخوریم گفت میشه بریم بیرون تلو خداااا گفتم باشه برو حاضر شو( بچه ها ماجرا از این جا تازه شروع میشه راستی نگفتم لیادوست دختر کوک)
( فردا صبح)
کوک#
با احساس سنگینی از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت سرش رو شونه دختر خیلی خوشگلی بود اما لیاچی میشه تو همین فکر بودم که ا.ت بیدار شد گفتم صبح بخیر پاشو بریم صبحانه بخوریم گفت میشه بریم بیرون تلو خداااا گفتم باشه برو حاضر شو( بچه ها ماجرا از این جا تازه شروع میشه راستی نگفتم لیادوست دختر کوک)
۳.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.