جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۳۸
ادمین ویو:
با هم رفتن توی یه اتاق
جونگکوک تا در بسته شد گریش گرفت ات برگشت و نگاهش کردو از تعجب تکون نخورد
کوک:چرا...اینجوری شدی؟تو... خیلی خوب...بودی... مهربون بودی...
ات پوزخند زد
ات:مهربون؟وایسا اول بهم بگو چرا فرار کردی؟هوم؟
کوک:چون...چون...یه در...اونجا بود...یه مردی...
ات:اها فهمیدم
کوک:اینقد باهام بد ...نباش...(کمی داد)
سکوت
کوک:میخواستو یه...چیزی بگم
ات:اول بشین تا اروم شی
جونگکوک نشست و کمی خودشو جمع و جور کرد نمیدونست چه جوری یه زبون بیاره یه جورایی خجالت میکشید از اینکه بخواد بهش بگه
کوک:ن...نمیدونم واکنشت چیه...ولی خب من واسه اولین بار... من... ام... یه جورایی...
نفس عمیقی کشید
کوک:ات دوست دارم(سریع)
یهویی ات میخکوب شد چی داشت میگفت؟!
قبل از اینکه بتونه بپرسه جونگکوک محکم بغلش کرد
کوک:میدونم مافیایی میدونم ولی هرجوری خواستم حسمو سرکوب کنم نمیشد فقط میخواستم باهات باشم تموم زندگیم مهم نیس مردم چی میگن اخراج میشم یا نه من فقط میخوام کنارت باشم
دستای ات کمی بالا اومدن خواست جونگکوک هل بده
کوک:این کارو نکن
دستاش افتاد پایین
کوک:منو از خودت نرون لطفن
بعد از چند ثانیه از بغل ات اومد بیرون
ات:ببین جونگکوک این اصلن عادی نیس من یه مافیام که همیشه خطر دنبالشه و تو یه ادم مشهور و جهانیی هستی که محافظ شدهایی این اصلن با عقل جور در نمیاد
جونگکوک سرشو میندازه پایین
ات:خیلی از ادما تورو میخوان و تو نمیتونی همچین کاری کنی
کوک:میخوام هفتاد سال نخوان
سرشو بلند کرد عصبی بود
کوک:میخوام فقط تو کنارم باشی مهم نیس باهام چ کار میکنی نه اصلن مهم نیس وجودت برای خودش کافیه
بدون هیچ حرفی فقط رفت سمت ات
تمام بدنش نبض داشت از کارش مطمئن نبود ولی اینو بیشتر از هرچیزی میخواست
دستشو دور کمر ات پیچید و اونو به طرف خودش کشید و خیلی نرم و اروم بوسیدش
ات هیچ نه مقاوت میکرد نه پسش میزد فقط دستاشو گذاشت روی سینهی جونگکوک
جونگکوک با احتیاط جدا میشه و به چشمای ات نگاه میکنه
کوک:ات فقط میخوام قبولم کنی
ات مث مجسمه فقط نگاهش میکنه جونگکوک بوسه ی ریزی به گونش میزنه و بغلش میکنه
پاهای ات از تعجب و استرس شرو به لرزیدن میکنن یه سوال از کی تا حالا موران سنگدل استرس میگرفت؟ شاید الان یعنی زمانی که پیش جونگکوک بود مورانو توی اعماق وجودش حبس میکنه شایدم نه
پارت۳۸
ادمین ویو:
با هم رفتن توی یه اتاق
جونگکوک تا در بسته شد گریش گرفت ات برگشت و نگاهش کردو از تعجب تکون نخورد
کوک:چرا...اینجوری شدی؟تو... خیلی خوب...بودی... مهربون بودی...
ات پوزخند زد
ات:مهربون؟وایسا اول بهم بگو چرا فرار کردی؟هوم؟
کوک:چون...چون...یه در...اونجا بود...یه مردی...
ات:اها فهمیدم
کوک:اینقد باهام بد ...نباش...(کمی داد)
سکوت
کوک:میخواستو یه...چیزی بگم
ات:اول بشین تا اروم شی
جونگکوک نشست و کمی خودشو جمع و جور کرد نمیدونست چه جوری یه زبون بیاره یه جورایی خجالت میکشید از اینکه بخواد بهش بگه
کوک:ن...نمیدونم واکنشت چیه...ولی خب من واسه اولین بار... من... ام... یه جورایی...
نفس عمیقی کشید
کوک:ات دوست دارم(سریع)
یهویی ات میخکوب شد چی داشت میگفت؟!
قبل از اینکه بتونه بپرسه جونگکوک محکم بغلش کرد
کوک:میدونم مافیایی میدونم ولی هرجوری خواستم حسمو سرکوب کنم نمیشد فقط میخواستم باهات باشم تموم زندگیم مهم نیس مردم چی میگن اخراج میشم یا نه من فقط میخوام کنارت باشم
دستای ات کمی بالا اومدن خواست جونگکوک هل بده
کوک:این کارو نکن
دستاش افتاد پایین
کوک:منو از خودت نرون لطفن
بعد از چند ثانیه از بغل ات اومد بیرون
ات:ببین جونگکوک این اصلن عادی نیس من یه مافیام که همیشه خطر دنبالشه و تو یه ادم مشهور و جهانیی هستی که محافظ شدهایی این اصلن با عقل جور در نمیاد
جونگکوک سرشو میندازه پایین
ات:خیلی از ادما تورو میخوان و تو نمیتونی همچین کاری کنی
کوک:میخوام هفتاد سال نخوان
سرشو بلند کرد عصبی بود
کوک:میخوام فقط تو کنارم باشی مهم نیس باهام چ کار میکنی نه اصلن مهم نیس وجودت برای خودش کافیه
بدون هیچ حرفی فقط رفت سمت ات
تمام بدنش نبض داشت از کارش مطمئن نبود ولی اینو بیشتر از هرچیزی میخواست
دستشو دور کمر ات پیچید و اونو به طرف خودش کشید و خیلی نرم و اروم بوسیدش
ات هیچ نه مقاوت میکرد نه پسش میزد فقط دستاشو گذاشت روی سینهی جونگکوک
جونگکوک با احتیاط جدا میشه و به چشمای ات نگاه میکنه
کوک:ات فقط میخوام قبولم کنی
ات مث مجسمه فقط نگاهش میکنه جونگکوک بوسه ی ریزی به گونش میزنه و بغلش میکنه
پاهای ات از تعجب و استرس شرو به لرزیدن میکنن یه سوال از کی تا حالا موران سنگدل استرس میگرفت؟ شاید الان یعنی زمانی که پیش جونگکوک بود مورانو توی اعماق وجودش حبس میکنه شایدم نه
۴.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.