فیک کوک ( سرنوشت من) پارت۱۷
از زبان ا/ت
رفتم سمته در بدون اینکه نگاه کنم ببینم کیه در رو باز کردم..
یه پسر همسن جونگ کوک میشد تقریباً چقدر خوشگل و خوشتیپ بود (( وای به حالت اگه کوک بفهمه به دوستش میگی خوشگل و خوشتیپ ))من اینو تو مراسم عروسیمون دیده بودمش کوک رو که اصلا حال و روزش درست حسابی نبود آورده بود
گفت : سلام...خانم
دستپاچه گفتم : سلام..بعد نگاهم رو دادم به کوک و گفتم : چش شده
دادش بهم و گفت : زیادی مسته
معلومه از بوی الکلی که میداد..
گفتم : ممنونم
چند ثانیه مکث کرد و تو چشمام نگاه کرد بعدش تزییم کرد و گفت : من دیگه میرم
رفت..دسته جونگ کوک دوره گردنم بود بردمش تو اتاقمون کتش رو در آوردم خیلی بدنش داغ بود
دستم رو بردم سمته بلوزه سیاهش سه تا دکمه اولش رو باز کردم که یهو دستم رو گرفت.. چشمام رو گرد کردم و نگاش کردم..
دستم رو کشیدم که ولم کنه اما آروم با صدای خشدارش گفت : ا/ت...نرو
نگاش کردم و آروم گفتم : نمیرم... همینجام
رفتم کنارش روی تخت تکیه دادم به تاج
سرش رو گذاشت روی سینم و خوابید اولش میخواستم پسش بزنم اما خیلی راحت خوابیده بود دستم رو بردم لایه موهاش... آروم زمزمه کردم گفتم : کاش میشد مثل همه عاشقا..ما هم همو دوست داشته باشیم..بخندیم قدم بزنیم..اما نمیتونیم
خنده آرومی کردم و به افکار احمقانم پایان دادم
کم کم چشمام گرم شدن و خوابیدم
یک هفته بعد
از زبان ا/ت
یک هفته همینطوری با سردی و بداخلاقی های هرچی تمام تر میگذره..
( شب )
از زبان ا/ت
چراغ ها رو کم نور کردم یه آهنگ ملایم برای رقص پلی کردم خودمم یه پیراهن یقه قایقی که یقش کلا باز بود و پوست سفیدم رو معلوم میکرد و نارنجی پوشیدم موهای بلندم هم باز کردم آرایش خیلی ملایمی کردم خیلی خوشگل شده بودم.. اما نمیدونستم چرا دارم اینکار ها رو میکنم واقعا الکیه حداقل بخاطر روحیه خودم
زنگ زدم به جونگ کوک همین که جواب داد گفتم : الو سلام کی میای ؟
با صدای بمی گفت : چند دقیقه دیگه میام
قطع کرد هوففف خوبه هنوز جواب داد
رفتم توی اتاق تا یکمی خودمو سرگرم کنم اصلا زد تو ذوقم با اون لحنش..با شنیدن صدای دره سالن به خودم اومدم آروم از اتاق رفتم بیرون طبقه پایین که دیدمش اما پشتش به من بود.. میخواستم فوراً برم تو اتاق سر و وضعم رو درست کنم..اما نه صبر کن
آروم رفتم پشتش از پشت بغلش کردم
گفت : ا/ت..
آروم گفتم : هششش فقط چند دقیقه..
چه حالی میداد چرا حس میکردم کم کم دارم عاشقش میشم یا.. بهتره بگم دیوونش میشم
دستام رو آروم از دوره کمرش باز کرد.. برگشت سمتم میدونم الان میخواد کلی حرف بارم کنه
رفتم سمته در بدون اینکه نگاه کنم ببینم کیه در رو باز کردم..
یه پسر همسن جونگ کوک میشد تقریباً چقدر خوشگل و خوشتیپ بود (( وای به حالت اگه کوک بفهمه به دوستش میگی خوشگل و خوشتیپ ))من اینو تو مراسم عروسیمون دیده بودمش کوک رو که اصلا حال و روزش درست حسابی نبود آورده بود
گفت : سلام...خانم
دستپاچه گفتم : سلام..بعد نگاهم رو دادم به کوک و گفتم : چش شده
دادش بهم و گفت : زیادی مسته
معلومه از بوی الکلی که میداد..
گفتم : ممنونم
چند ثانیه مکث کرد و تو چشمام نگاه کرد بعدش تزییم کرد و گفت : من دیگه میرم
رفت..دسته جونگ کوک دوره گردنم بود بردمش تو اتاقمون کتش رو در آوردم خیلی بدنش داغ بود
دستم رو بردم سمته بلوزه سیاهش سه تا دکمه اولش رو باز کردم که یهو دستم رو گرفت.. چشمام رو گرد کردم و نگاش کردم..
دستم رو کشیدم که ولم کنه اما آروم با صدای خشدارش گفت : ا/ت...نرو
نگاش کردم و آروم گفتم : نمیرم... همینجام
رفتم کنارش روی تخت تکیه دادم به تاج
سرش رو گذاشت روی سینم و خوابید اولش میخواستم پسش بزنم اما خیلی راحت خوابیده بود دستم رو بردم لایه موهاش... آروم زمزمه کردم گفتم : کاش میشد مثل همه عاشقا..ما هم همو دوست داشته باشیم..بخندیم قدم بزنیم..اما نمیتونیم
خنده آرومی کردم و به افکار احمقانم پایان دادم
کم کم چشمام گرم شدن و خوابیدم
یک هفته بعد
از زبان ا/ت
یک هفته همینطوری با سردی و بداخلاقی های هرچی تمام تر میگذره..
( شب )
از زبان ا/ت
چراغ ها رو کم نور کردم یه آهنگ ملایم برای رقص پلی کردم خودمم یه پیراهن یقه قایقی که یقش کلا باز بود و پوست سفیدم رو معلوم میکرد و نارنجی پوشیدم موهای بلندم هم باز کردم آرایش خیلی ملایمی کردم خیلی خوشگل شده بودم.. اما نمیدونستم چرا دارم اینکار ها رو میکنم واقعا الکیه حداقل بخاطر روحیه خودم
زنگ زدم به جونگ کوک همین که جواب داد گفتم : الو سلام کی میای ؟
با صدای بمی گفت : چند دقیقه دیگه میام
قطع کرد هوففف خوبه هنوز جواب داد
رفتم توی اتاق تا یکمی خودمو سرگرم کنم اصلا زد تو ذوقم با اون لحنش..با شنیدن صدای دره سالن به خودم اومدم آروم از اتاق رفتم بیرون طبقه پایین که دیدمش اما پشتش به من بود.. میخواستم فوراً برم تو اتاق سر و وضعم رو درست کنم..اما نه صبر کن
آروم رفتم پشتش از پشت بغلش کردم
گفت : ا/ت..
آروم گفتم : هششش فقط چند دقیقه..
چه حالی میداد چرا حس میکردم کم کم دارم عاشقش میشم یا.. بهتره بگم دیوونش میشم
دستام رو آروم از دوره کمرش باز کرد.. برگشت سمتم میدونم الان میخواد کلی حرف بارم کنه
۱۰۲.۸k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.