p: 11
اون صدای پا داشت نزدیک تر میشد نشون میداد که اون شخص در نزدیک ترین نقطه بهمون قرار داره
هیجونگ:کیه
با صدای اروم اینو پرسید ولی منم جوابی براش نداشتم نمیتونستم از در برم چون اون هرکسی بود داشت میومد به این سمت
کسی جلوی در قرار گرفت صورتش اصلا مشخص نبودو نتونستم تشخیص بدم ممکن بود یکی از ادمای خودمم باشه ولی این احتمالش خیلی کم بود
_میدونستم قطعا میای سراغِ طعمت تانا
صداش که به گوشم رسید مث چوب خشکم زد بدنم یخ کرد اون کوک بود
اگه این لحظه میفهمید قطعا بدون ذره ای درنگ کارمو تموم میکرد یا شاید بلایی بدتر از مردن سرم میاوورد
نمیتونستم کلمه ای حرف بزنم چون قطعا از صدام میتونست بشناستم و اون دستگاه تغییر صدایی که روی نقابم تنظیم کرده بودمم همراهم نبود
اروم اروم به سمتم اومد و همینطور که با پوزخندی که روی لباش بود بهم نگاه میکرد گفت
_دیگه کارت تمومه نمیتونی در بری
این ادمای بیمصرفم کجا بودن دقیقا الان که نیازشون داشتم نیستن حرومیا
لبه کلاهمو روی صورتم خم کردم که هیچ جای صورتم معلوم نشه
کوک: انقد میترسی چهرتو ببینم
بلاخره روبه روم قرار گرفت
یقهمو با دستاش گرفت و گفت
_خیلی وقته منتظر این لحظم لحظه که بلاخره بچه گرگه باهوشمون دم به تله بده
برخلاف میلم مشتی توی دهنش زدم که ازم دور شه بدو بدو سمت در رفتم اما نشد زود بهم رسید و از پشت گرفتم دستامو پشتم قفل کرد
_ تا حالا اینقد به گرفتنت نزدیک نشدم محاله بزارم بری
نمیخواستم اسیبی بهش برسونم ولی مجبور بودم یکی از دستاشو به سمت ماسکم برد که درش بیاره لگدی به پاش زدم که ازم دور بشه و حداقل بتونم از خودم دفاع کنم وگیر نیوفتم
بازم اومدم که فرار کنم ولی بازم کوک بودش مانعی که ایندفعه هم نزاشت نقشه فرارمو عملی کنم
مشتی که به شکمم زد باعث شد ناتوان روی زمین بیوفتم روی زخمی که خودش باعثش بود زده بود مشتشو و دیگه توانی برا مقابله باهاش نموند برام
از فرصت استفاده کردو با یکی از دستاش جفت دستامو گرفت
هیجونگ:کیه
با صدای اروم اینو پرسید ولی منم جوابی براش نداشتم نمیتونستم از در برم چون اون هرکسی بود داشت میومد به این سمت
کسی جلوی در قرار گرفت صورتش اصلا مشخص نبودو نتونستم تشخیص بدم ممکن بود یکی از ادمای خودمم باشه ولی این احتمالش خیلی کم بود
_میدونستم قطعا میای سراغِ طعمت تانا
صداش که به گوشم رسید مث چوب خشکم زد بدنم یخ کرد اون کوک بود
اگه این لحظه میفهمید قطعا بدون ذره ای درنگ کارمو تموم میکرد یا شاید بلایی بدتر از مردن سرم میاوورد
نمیتونستم کلمه ای حرف بزنم چون قطعا از صدام میتونست بشناستم و اون دستگاه تغییر صدایی که روی نقابم تنظیم کرده بودمم همراهم نبود
اروم اروم به سمتم اومد و همینطور که با پوزخندی که روی لباش بود بهم نگاه میکرد گفت
_دیگه کارت تمومه نمیتونی در بری
این ادمای بیمصرفم کجا بودن دقیقا الان که نیازشون داشتم نیستن حرومیا
لبه کلاهمو روی صورتم خم کردم که هیچ جای صورتم معلوم نشه
کوک: انقد میترسی چهرتو ببینم
بلاخره روبه روم قرار گرفت
یقهمو با دستاش گرفت و گفت
_خیلی وقته منتظر این لحظم لحظه که بلاخره بچه گرگه باهوشمون دم به تله بده
برخلاف میلم مشتی توی دهنش زدم که ازم دور شه بدو بدو سمت در رفتم اما نشد زود بهم رسید و از پشت گرفتم دستامو پشتم قفل کرد
_ تا حالا اینقد به گرفتنت نزدیک نشدم محاله بزارم بری
نمیخواستم اسیبی بهش برسونم ولی مجبور بودم یکی از دستاشو به سمت ماسکم برد که درش بیاره لگدی به پاش زدم که ازم دور بشه و حداقل بتونم از خودم دفاع کنم وگیر نیوفتم
بازم اومدم که فرار کنم ولی بازم کوک بودش مانعی که ایندفعه هم نزاشت نقشه فرارمو عملی کنم
مشتی که به شکمم زد باعث شد ناتوان روی زمین بیوفتم روی زخمی که خودش باعثش بود زده بود مشتشو و دیگه توانی برا مقابله باهاش نموند برام
از فرصت استفاده کردو با یکی از دستاش جفت دستامو گرفت
۷.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.