دوست نداشتم پارت ۹
ا.ت ویو
در اتاقو باز کردم که برم تو ........ دهنم وا مونده بود خیلیییی خوشگل و قشنگ بود . کیفمو گذاشتم روی میز کنار در ورودی و خودمو پرت کردم رو تخت داشتم به سقف نگاه میکردم که دیدم یونگی به چارچوب در یه وری تکیه داده دست به سینه داره نگام میکنه
ا.ت :چیه؟
یونگی: مثل اینکه خوشت اومده
ا.ت:اوهوم قشنگه
یونگی :(لبخند ملیح)خوشحال شدم
ا.ت:(لبخند)
یونگی رفت
ا.ت :آمممم یونگی
یونگی:بل
ا.ت:بیا فکر کنیم
یونگی :ب چی
ا.ت :به چیز دیگه
یونگی:چی
ا.ت:ا-ز-د-و-ا-ج (شمرده شمرده)
یونگی :خب مث آدم بگو دیگه
ا.ت :با زنت درست صحبت کن
یونگی :(الان چی گفت گفت زنت ) چیی گفتی
ا.ت :شوخی کردم بابا بیا راه حل پیدا کنیم.
یونگی :من با تو شوخی دارم؟؟
ا.ت:من که دارم
یونگی:به نفعته نداشته باشی وگرنهنمیتونم جلوی خودمو بگیرمو منم باهات شوخی میکنم بیبی
ا.ت ویو
با این حرفش ترسیدمو زود از پله ها رفتم پایینو نشستم رو مبل و گفتم یونگیییییی بیااا پاییییییین.
یونگی:اومدم داد نزنننن
ا.ت:حیح
یه نگاه بهم کرد و گفت
یونگی نمیری لباستو عوض کنی منم میخوام لباسمو عوض کنم راحت نیستم .
ا.ت:ها ....آهان چرا خب من برم لباسمو عوض کنم تو این لباس مهمونی راحت نیستم
یونگی:منم
راوی :
جفتشون رفتن توی اتاقشون ولباساشو نو عوض کردن .
اومدن پایینو نشستن روی مبل
یونگی :آم خب گشنت نیست
ا.ت:آخ چرا خوب شد گفتی
یونگی:چی دوس داری
ا.ت:آم خب من الان دلم دوکبوکی میخواد
یونگی :باش الان درست میکنم .
ا.ت:صبر کن ببینم بلدی؟
یونگی :اوهوم
ا.ت :اووووووو ببینیم آقای مین چیکار میکنه
یونگی :(لبخند)
ا.ت :کمک خواستی صدام بزن
یونگی:باشه مادام ا.ت
ا.ت :منتظرم مستر مین
راوی
ا.ت و یونگی باهم زدن زیر خنده
ا.ت ویو
یونگی رفت سمت آشپزخونه داشت پیشبند می بست استینشو زده بود بالا رگای دستای مردونش زده بود بیرون داشت گره میزد پشتش وقتی آشپزی میکرد موهاش ریخته بود توی سورتش به ترک آسیبی محو شده نگاهش میکردم یهو با صداش به خودم اومدم.
یونگی : ا.ت ا.ت ااااااااااااااااااااااااااا.ت
ا.ت :یا جد پشم بلهههههههه
یونگی :دو ساعته دارم صدات میزنم
ا.ت:ها من چیزه منو صدا میزدی؟
یونگی : پوکر نگات کرد
ا.ت : خببب چیه کارتو بگو
اره خلاصه لایک کنید🎀👍🏿
در اتاقو باز کردم که برم تو ........ دهنم وا مونده بود خیلیییی خوشگل و قشنگ بود . کیفمو گذاشتم روی میز کنار در ورودی و خودمو پرت کردم رو تخت داشتم به سقف نگاه میکردم که دیدم یونگی به چارچوب در یه وری تکیه داده دست به سینه داره نگام میکنه
ا.ت :چیه؟
یونگی: مثل اینکه خوشت اومده
ا.ت:اوهوم قشنگه
یونگی :(لبخند ملیح)خوشحال شدم
ا.ت:(لبخند)
یونگی رفت
ا.ت :آمممم یونگی
یونگی:بل
ا.ت:بیا فکر کنیم
یونگی :ب چی
ا.ت :به چیز دیگه
یونگی:چی
ا.ت:ا-ز-د-و-ا-ج (شمرده شمرده)
یونگی :خب مث آدم بگو دیگه
ا.ت :با زنت درست صحبت کن
یونگی :(الان چی گفت گفت زنت ) چیی گفتی
ا.ت :شوخی کردم بابا بیا راه حل پیدا کنیم.
یونگی :من با تو شوخی دارم؟؟
ا.ت:من که دارم
یونگی:به نفعته نداشته باشی وگرنهنمیتونم جلوی خودمو بگیرمو منم باهات شوخی میکنم بیبی
ا.ت ویو
با این حرفش ترسیدمو زود از پله ها رفتم پایینو نشستم رو مبل و گفتم یونگیییییی بیااا پاییییییین.
یونگی:اومدم داد نزنننن
ا.ت:حیح
یه نگاه بهم کرد و گفت
یونگی نمیری لباستو عوض کنی منم میخوام لباسمو عوض کنم راحت نیستم .
ا.ت:ها ....آهان چرا خب من برم لباسمو عوض کنم تو این لباس مهمونی راحت نیستم
یونگی:منم
راوی :
جفتشون رفتن توی اتاقشون ولباساشو نو عوض کردن .
اومدن پایینو نشستن روی مبل
یونگی :آم خب گشنت نیست
ا.ت:آخ چرا خوب شد گفتی
یونگی:چی دوس داری
ا.ت:آم خب من الان دلم دوکبوکی میخواد
یونگی :باش الان درست میکنم .
ا.ت:صبر کن ببینم بلدی؟
یونگی :اوهوم
ا.ت :اووووووو ببینیم آقای مین چیکار میکنه
یونگی :(لبخند)
ا.ت :کمک خواستی صدام بزن
یونگی:باشه مادام ا.ت
ا.ت :منتظرم مستر مین
راوی
ا.ت و یونگی باهم زدن زیر خنده
ا.ت ویو
یونگی رفت سمت آشپزخونه داشت پیشبند می بست استینشو زده بود بالا رگای دستای مردونش زده بود بیرون داشت گره میزد پشتش وقتی آشپزی میکرد موهاش ریخته بود توی سورتش به ترک آسیبی محو شده نگاهش میکردم یهو با صداش به خودم اومدم.
یونگی : ا.ت ا.ت ااااااااااااااااااااااااااا.ت
ا.ت :یا جد پشم بلهههههههه
یونگی :دو ساعته دارم صدات میزنم
ا.ت:ها من چیزه منو صدا میزدی؟
یونگی : پوکر نگات کرد
ا.ت : خببب چیه کارتو بگو
اره خلاصه لایک کنید🎀👍🏿
۲.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.