پارت 5 l love you
خب خب بریم دنبال فیک هامون
راوی
ا/ت بغل جیمین بود و به هم نگاه میکردن جیمین چشاش نا خود اگاه رفت سمت لبای ا/ت اونو به دیوار کوبوند و خیلی خشن میبوسیدش که ا/ت پیش زد ولی اون هیچ تکونی نخورد بعد چند دقیقه نفس هر دوتاش بند اومدم که از هم جدا شدن باهم نفس نفس میزدن که
ویو جیمین
ا/ت همین امروز از اون خونه میای پیش بابات اجازه نمیدم پیش یه پسر بمونی دختره هرزه!!!
ا/ت منو هل کرد اون طرف که یکم فاصله گرفتیم
ا/ت : چرا بهم اعتماد نداری هاااا(داد)
به نظرت من شب تنهایی میرم پیش یه پسر میمونم اونم چند روز؟ اونجا تنها نبودم میفهمی جیهوپ یه خواهر داره و باهم زندگی میکنن( گریه ) تو به این میگی دوست دارم؟ (همه رو با گریه گفت ولی جمله آخر رو داد هم زد) و رفت
جیمین ویو
نمیدونستم جیهوپ خواهر داره ولی نباید بهش میگفتم هرزه باید از دلش در بیارم پشت سر ا/ت دویدم دستشو گرفتم یه نگاهم کرد ولی سعی کرد دستشو از دستم بیاره بیرون ولی محکم تر گرفتم
ا/ت: ولم کن
جیمین: نمیکنم! باید به حرفم گوش بدی ببین ا/ت...
داشتم حرف میزدم که جیهوپ اومد دستمو از دستش بیرون کشید و گفت: یاااا تو چطوری دوستش داری بهش میگی هرزه!!! ا/ت رو با خودش کشید و برد میدونستم کلا کار اشتباهی کردم اه چه روز کوفتی پیش ا/ت رفتم تو پله های یه جای خلوت تنهایی نشسته بود و تو بغل جیهوپ داشت گریه میکرد حرصم رو جمع کردم عصبانی رفتم کلاس همه اومد استادم اومد بعد کلاس شفر ا/ت اومده بود ا/ت به شوفر گفت تنهایی میره خونه و خونه خودش نمیره منم کنجکاو شدم و پشتش رفتم داشت تو کوچه راه میرفت خلوت بود کسی جز ما نبود
ویو ا/ت
تو کوچه راه میرفتم خلوت بود میخواستم کمی با خودم خلوت کنم اونجا یه جنگل بود وسطش یه میز و دو صندل کنار هم بود رسیدم که بغضم ترکید و داشتم آروم آروم گریه میکردم (ا/ت رو صندل نشسته بود) که تو بغل گرم فرو رفتم سرمو با چشای پر اشکم دادم بالا دیدم جیمینه و داره بهم نگا میکنه(میدونین دیگه چطوری ا/ت تو بغل جیمین سرش بالا بهش نگا میکرد با گریه و جیمین سرش پایین بود و ا/ت رو میدید) که جیمین گفت: گریه کن ا/ت! کمی خودتو خالی کن!
یه نیم ساعتی گذشت بغل جیمین بهم آرامش میداد
جیمین ویو
دیدم نفس هایش منظم شده
بهش گفتم
جیمین: من دوست دارم!
ا/ت لطفاً بهم یکم وقت بده اگه دوستم نداشته باشی قول میدم زور نکنم
ا/ت: باشه
جیمین: واقعاً؟!! خیلی ممنونم قول میدم تورو عاشق خودت کنم!
ا/ت: باشه بابا میدونستم اینقدر خوشحال میشی از اولم می گفتم
جیمین:همممم پس از اولم دوستم داشتی!
ا/ت: کی گفته
جیمین:خودت!
ویو ا/ت
با جیمین رفتیم یه کلبه بود اونجا گاهی میرفتم
که رسیدم چون بعضی وقتا میرفتم لباس داشتم یه لباس کیوت پوشیدم باز بود جا نشد بعدشم میزارم
راوی
ا/ت بغل جیمین بود و به هم نگاه میکردن جیمین چشاش نا خود اگاه رفت سمت لبای ا/ت اونو به دیوار کوبوند و خیلی خشن میبوسیدش که ا/ت پیش زد ولی اون هیچ تکونی نخورد بعد چند دقیقه نفس هر دوتاش بند اومدم که از هم جدا شدن باهم نفس نفس میزدن که
ویو جیمین
ا/ت همین امروز از اون خونه میای پیش بابات اجازه نمیدم پیش یه پسر بمونی دختره هرزه!!!
ا/ت منو هل کرد اون طرف که یکم فاصله گرفتیم
ا/ت : چرا بهم اعتماد نداری هاااا(داد)
به نظرت من شب تنهایی میرم پیش یه پسر میمونم اونم چند روز؟ اونجا تنها نبودم میفهمی جیهوپ یه خواهر داره و باهم زندگی میکنن( گریه ) تو به این میگی دوست دارم؟ (همه رو با گریه گفت ولی جمله آخر رو داد هم زد) و رفت
جیمین ویو
نمیدونستم جیهوپ خواهر داره ولی نباید بهش میگفتم هرزه باید از دلش در بیارم پشت سر ا/ت دویدم دستشو گرفتم یه نگاهم کرد ولی سعی کرد دستشو از دستم بیاره بیرون ولی محکم تر گرفتم
ا/ت: ولم کن
جیمین: نمیکنم! باید به حرفم گوش بدی ببین ا/ت...
داشتم حرف میزدم که جیهوپ اومد دستمو از دستش بیرون کشید و گفت: یاااا تو چطوری دوستش داری بهش میگی هرزه!!! ا/ت رو با خودش کشید و برد میدونستم کلا کار اشتباهی کردم اه چه روز کوفتی پیش ا/ت رفتم تو پله های یه جای خلوت تنهایی نشسته بود و تو بغل جیهوپ داشت گریه میکرد حرصم رو جمع کردم عصبانی رفتم کلاس همه اومد استادم اومد بعد کلاس شفر ا/ت اومده بود ا/ت به شوفر گفت تنهایی میره خونه و خونه خودش نمیره منم کنجکاو شدم و پشتش رفتم داشت تو کوچه راه میرفت خلوت بود کسی جز ما نبود
ویو ا/ت
تو کوچه راه میرفتم خلوت بود میخواستم کمی با خودم خلوت کنم اونجا یه جنگل بود وسطش یه میز و دو صندل کنار هم بود رسیدم که بغضم ترکید و داشتم آروم آروم گریه میکردم (ا/ت رو صندل نشسته بود) که تو بغل گرم فرو رفتم سرمو با چشای پر اشکم دادم بالا دیدم جیمینه و داره بهم نگا میکنه(میدونین دیگه چطوری ا/ت تو بغل جیمین سرش بالا بهش نگا میکرد با گریه و جیمین سرش پایین بود و ا/ت رو میدید) که جیمین گفت: گریه کن ا/ت! کمی خودتو خالی کن!
یه نیم ساعتی گذشت بغل جیمین بهم آرامش میداد
جیمین ویو
دیدم نفس هایش منظم شده
بهش گفتم
جیمین: من دوست دارم!
ا/ت لطفاً بهم یکم وقت بده اگه دوستم نداشته باشی قول میدم زور نکنم
ا/ت: باشه
جیمین: واقعاً؟!! خیلی ممنونم قول میدم تورو عاشق خودت کنم!
ا/ت: باشه بابا میدونستم اینقدر خوشحال میشی از اولم می گفتم
جیمین:همممم پس از اولم دوستم داشتی!
ا/ت: کی گفته
جیمین:خودت!
ویو ا/ت
با جیمین رفتیم یه کلبه بود اونجا گاهی میرفتم
که رسیدم چون بعضی وقتا میرفتم لباس داشتم یه لباس کیوت پوشیدم باز بود جا نشد بعدشم میزارم
۱۷۸.۳k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.