زندگی یک ادم معروف
مشخصات ات:
سلام اسم من اتِ و من ۱۶ سالمه و فردا باید برم مدرسه ی جدید چون پدرم یک تاجر هست و ما مجبوریم با اون بریم چون پدرم نمیتونه به خاطر دشمن هایی که داره من و مادرم و بزار و خودش تنهایی تجارات کنه ما از کانادا به کشور به کره ی جنوبی اومدیم وقرار بود تا مدارس شروع نشدن از اینجا بریم ولی به خاطر یک سریع مشکلات مجبور شدیم توی کشور کره ی جنوبی بمونی
زمان حال
مامان: ات ات
ات: بله مامان
مامان: ات بیدار شو مدرست دیر میشه
ات: باشه بیدار شدم
از زبون ات:
بیدار شدم دست و صورتمو. شستم حموم رفتم تا خواب از سرم به پرسه( خوب کاری میکنی منم همیشه همین کارومیکردم البته یک روز درمیون چون موهام خراب میشد) و بعد اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و لباسم و پوشیدم به دستام کروم زدم و موهام و مدل دادم و رفتم پایین ساعت شد ۶:۳۰ دقیقع (بچع ها ات و مامات باباش هردو عادت دارن ساعت ۲۰ دقیقه به ۶ بیدار شن چون مامانش تو کل جهان شرکت داره و پدرش که برای تجارت کالا میره شرکت های مختلف تا جنس هارو ببینه ات هم بیدار میشع چون عادت دارع صبح زود برع حموم و اگع دیر بیدار شه نمیتونه و کلا اخلاق سگ میگره) صبحانمو خوردم و ماشین شخصیم دم در وایساده بود و رفتم و سوار شدم
راننده:خانوم میدونستین پسرای کره ی جنوبی خیلی خوشگل هستن
ات: خب بع من چه؟
راننده: گفت شاید دوست پسری چیزی
ات: نزاشتم حرفشو کامل بزنه
ات: من نمیخوام دوست پسر داشته باشم
حتی اگرم بخوام به خاطر تجارت بابام نمیتونم
راننده: بله
بعد کلی راه رسیدیم مدرسه
راننده:خانم من بعد مدرسه همینجا منتظر تون میمونم
ات: باشه
وقتی رفتم تو دیدم همه دارن پچ پچ میکنن و بعضی ها من و میبینن و یعضی ها یک پسر رو و رفتم از یک دختری پرسیدم
ات: الان دقیقا واسه ی چی همهم دارن پچ پچ میکنن؟
دختره: اون پسرع اسمش جانگ کوکه خوشتیپ مدرسه همه دوستش دارن ولی اون کسی رو دوست نداره
ات: خب چرا بعضی ها من و میبینن؟
دختره: چون هرکی میاد اینجا اول سعی میکنه دل اون جانگ کوک و ببرع
ات: به نظر نمیا تو به خوای همچین کاری کنی
دختره : اره چون من خوشم نمیاد از پسرا
ات: منم همینطوری حالا وللش من برم پیش مدیر
دختره: باشه
ات: داشتم میرفتم کع گوشیم زنگ خورد اومدم جواب بدم که خوردم به یک نفر
ات: مگه کوری که دیدم این همون پسرس
جانگ کوک: نه ولی مثل اینکه تو کوری نمیدونی داری با کی حرف میزنی
ات : چرا میدونم با یک پسری که همه خاطرشو میخوان و همین باعث شده ادم از خود راضی باشه ولی بهت بگم من نه خاطرتو میخوام نه ازت خوشم میاد و خیلی ادم پرویی هستم پس با من درنیوفت
جانگ کوک : هی گلابی
ات: رئیس مسترابی
و همه زدن زیر خنده
سلام اسم من اتِ و من ۱۶ سالمه و فردا باید برم مدرسه ی جدید چون پدرم یک تاجر هست و ما مجبوریم با اون بریم چون پدرم نمیتونه به خاطر دشمن هایی که داره من و مادرم و بزار و خودش تنهایی تجارات کنه ما از کانادا به کشور به کره ی جنوبی اومدیم وقرار بود تا مدارس شروع نشدن از اینجا بریم ولی به خاطر یک سریع مشکلات مجبور شدیم توی کشور کره ی جنوبی بمونی
زمان حال
مامان: ات ات
ات: بله مامان
مامان: ات بیدار شو مدرست دیر میشه
ات: باشه بیدار شدم
از زبون ات:
بیدار شدم دست و صورتمو. شستم حموم رفتم تا خواب از سرم به پرسه( خوب کاری میکنی منم همیشه همین کارومیکردم البته یک روز درمیون چون موهام خراب میشد) و بعد اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و لباسم و پوشیدم به دستام کروم زدم و موهام و مدل دادم و رفتم پایین ساعت شد ۶:۳۰ دقیقع (بچع ها ات و مامات باباش هردو عادت دارن ساعت ۲۰ دقیقه به ۶ بیدار شن چون مامانش تو کل جهان شرکت داره و پدرش که برای تجارت کالا میره شرکت های مختلف تا جنس هارو ببینه ات هم بیدار میشع چون عادت دارع صبح زود برع حموم و اگع دیر بیدار شه نمیتونه و کلا اخلاق سگ میگره) صبحانمو خوردم و ماشین شخصیم دم در وایساده بود و رفتم و سوار شدم
راننده:خانوم میدونستین پسرای کره ی جنوبی خیلی خوشگل هستن
ات: خب بع من چه؟
راننده: گفت شاید دوست پسری چیزی
ات: نزاشتم حرفشو کامل بزنه
ات: من نمیخوام دوست پسر داشته باشم
حتی اگرم بخوام به خاطر تجارت بابام نمیتونم
راننده: بله
بعد کلی راه رسیدیم مدرسه
راننده:خانم من بعد مدرسه همینجا منتظر تون میمونم
ات: باشه
وقتی رفتم تو دیدم همه دارن پچ پچ میکنن و بعضی ها من و میبینن و یعضی ها یک پسر رو و رفتم از یک دختری پرسیدم
ات: الان دقیقا واسه ی چی همهم دارن پچ پچ میکنن؟
دختره: اون پسرع اسمش جانگ کوکه خوشتیپ مدرسه همه دوستش دارن ولی اون کسی رو دوست نداره
ات: خب چرا بعضی ها من و میبینن؟
دختره: چون هرکی میاد اینجا اول سعی میکنه دل اون جانگ کوک و ببرع
ات: به نظر نمیا تو به خوای همچین کاری کنی
دختره : اره چون من خوشم نمیاد از پسرا
ات: منم همینطوری حالا وللش من برم پیش مدیر
دختره: باشه
ات: داشتم میرفتم کع گوشیم زنگ خورد اومدم جواب بدم که خوردم به یک نفر
ات: مگه کوری که دیدم این همون پسرس
جانگ کوک: نه ولی مثل اینکه تو کوری نمیدونی داری با کی حرف میزنی
ات : چرا میدونم با یک پسری که همه خاطرشو میخوان و همین باعث شده ادم از خود راضی باشه ولی بهت بگم من نه خاطرتو میخوام نه ازت خوشم میاد و خیلی ادم پرویی هستم پس با من درنیوفت
جانگ کوک : هی گلابی
ات: رئیس مسترابی
و همه زدن زیر خنده
۱۴.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.