پارت ۶ ازدواج اجباری

پارت ۶ ازدواج اجباری

× یه فکر دارم
_ میشنوم
× میتونیم یه کاری کنیم که از ازدواجمون انصراف بشن
_ چطوری
× طولانیه بعدن بهت میگم
_ خوب چیزه بیا اتاقم طریف کن یه هیونجین هم میگم بیاد
× اوکی

ویو شوگا

روزی که میخواستیم بیایین خونه ا/تشون فکر کردم ا/ت یه دختر تیتیش مامانیه رومخه اما منو با تیپ و رفتارش شکه کرد بهتر بگم خوشم امد و وقتی بابابزرگ گفت باید ازدواج کنین ناراحت نشدم ولی خوشحال هم نشدم یجورایی ازش خوشم امده دختر باحالیه ولی همینطوری نمیشه ازدواج کرد

ادمینتون: اخر شب شد ا/ت هیونجین و شوگا داخل اتاق ا/ت بودن و داشتن حرف میزدن

& خوب نقشت چیه
× میتونیم ازدواج کنیم بعد یواشکی طلاق بگیریم بعد بهشون بگیم مثل کار جولیا
& نمیشه اونا زرنگن
_ من هم موافقم هم نیستم
& بگم مامان بیاد اخه مامان به من گفت به شما کمک کنم
_ اره بگو بیاد

ادمینتون: مامان ا/ت امد و با اون هم حرف زدن

مادرت. خوب نقشتون چیه
_ شوگا میگه ازدواج کنیم بعد مثل جولیا یواشکی جدا بشیم
مادرت. عملی هست یا نه
× نمیدونم ولی این کمک میکنه
& اره من خودم بعد چند وقت جداشون میکنم این خیکی چرا باید با ابجیم زندگی کنه
× من عاشق چشمو ابر روی خواهرت نیستم
_ هوییی پای منو وسط دعواتون نکشین
مادرت. فقط نباید کسی بفهمه
ا/ت و شوگا و هیونجین. اوکی

ویو ا/ت

یه جورایی از شوگا خوشم میاد ولی عاشقش نیستم
قرار شد فردا بریم بگیم قرار ازدواج کنیم و مخالف نیستیم

شرط پارت بعد

۱۵ :« لایک ❤️