kooki👿
▫️part 20▫️
▪️kooki▪️
وقتیکه بیدار شدیم ساعت 9 شب بود
کوک هم بیدار بود
کوک:هلو بیب
ه.ی:سلام
کوک:نظرت چیه بریم پیش پسرا
ه.ی:اوهوم فکر خوبیه
جفتمون رفتیم و آماده شدیم
کوک:حاضری بیب ؟
ه.ی:آره عشقم
رفتیم و سوار ماشین شدیم
وقتی رسیدیم پسرا بیدار نبودن
رفتیم تو اتاق کوک تا بخوابیم
من صبح زود بیدار شدم که برم خرید کوک هنوز خوآب بود
لباس پوشیدم و رفتم
از دید کوکی/*/
وقتی بیدار شدم ه.ی نبود پسرا هم بیدار شده بودن گوشیم رو چک کردم
یه پیام تهدید داشتم
پیام: همین امروز از دست اون ه.ی
خلاص میشی
با ترس بلند شدم و در اتاق رو کوبوندم
جین:به به آقای بد اخلاق
کوک:ه.ی کجاست؟
جین:چی شده
کوک:گفتم کجاستتت؟؟
جین:رفته خرید
کوک:شت
رفتم دنبالش تو فروشگاه سر کوچه پیداش کردم بدنش کمی کبود
از دید ه.ی/&/
یه چند تا مرد با ماسک اومدن و منو زدن و رفتن
خیلی درد داشتم
کوک:یاااااااا حالت خوبه بیب
ه.ی:با ناله ا.. آره خوبم
کوک منو بغل کرد و سمت خونه رفتیم
پسرا :چی شدههه؟
کوک ماجرا رو تعریف کرد و منو برد و روی تخت گذاشت
وقتی.....
تا پارت بعد بابای👋🏻🫐
Faitying baby🌈🤍
▪️kooki▪️
وقتیکه بیدار شدیم ساعت 9 شب بود
کوک هم بیدار بود
کوک:هلو بیب
ه.ی:سلام
کوک:نظرت چیه بریم پیش پسرا
ه.ی:اوهوم فکر خوبیه
جفتمون رفتیم و آماده شدیم
کوک:حاضری بیب ؟
ه.ی:آره عشقم
رفتیم و سوار ماشین شدیم
وقتی رسیدیم پسرا بیدار نبودن
رفتیم تو اتاق کوک تا بخوابیم
من صبح زود بیدار شدم که برم خرید کوک هنوز خوآب بود
لباس پوشیدم و رفتم
از دید کوکی/*/
وقتی بیدار شدم ه.ی نبود پسرا هم بیدار شده بودن گوشیم رو چک کردم
یه پیام تهدید داشتم
پیام: همین امروز از دست اون ه.ی
خلاص میشی
با ترس بلند شدم و در اتاق رو کوبوندم
جین:به به آقای بد اخلاق
کوک:ه.ی کجاست؟
جین:چی شده
کوک:گفتم کجاستتت؟؟
جین:رفته خرید
کوک:شت
رفتم دنبالش تو فروشگاه سر کوچه پیداش کردم بدنش کمی کبود
از دید ه.ی/&/
یه چند تا مرد با ماسک اومدن و منو زدن و رفتن
خیلی درد داشتم
کوک:یاااااااا حالت خوبه بیب
ه.ی:با ناله ا.. آره خوبم
کوک منو بغل کرد و سمت خونه رفتیم
پسرا :چی شدههه؟
کوک ماجرا رو تعریف کرد و منو برد و روی تخت گذاشت
وقتی.....
تا پارت بعد بابای👋🏻🫐
Faitying baby🌈🤍
۳۰.۴k
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.