فیک ازدواج اجباری«⁸»
تهیونگ ویو
"به مظرم بهتره به بچه ها هم بگیم...
√آره... حالا ما شب تصمیم گرفتیم بهتون زنگ میزنیم میگیم...
&چه کاریه خب خانم کیم... شب رو سام در خدمتمون باشید... میریم بیرون یه چیزی باهم میخوریم...
" اره خوبه... بمونید نهار رو خوردیم یکم استراحت میکنیم... حالا آقایون میخوابن ما هم میریم بیرون اونا هم برای شام میان...
/آخه اونطوری مزاحم میشیم... ما بعد از نهار رفع زحمت میکنیم...
&اقای کیم این چه حرفیه ما که دیکه این حرفا رو نداربم...
"خب پس ما بعد از نهار میریم بیرون شما آقابون هم استراحت کنید...
در مورد عقد دارن میگن؟ فردا؟ چرا اینقدر زود؟ مامان بابای من این تصمیمو گرفتن... ولی چرا به من نگفتن؟
دیگه تصمیم گرفتم برم پایین...
" پسرم کسی گشنش نیست؟
_نمیدونم کسی گشنش بود میگم بیاد بگه...
رفتم یدونه لیوان آب با یدونه قاشق برداشتم و رفتم بالا... در اتاقو باز کردمو رفتم تو...
~تهیونگ چطوری میخوای قرص رو خورد کنی؟(نگران)
_یدونه قاشق آوردم شاید با این یکم خورد شه...
×خیله خب بدید من قرص رو خورد میکنم...
_نه، جیمین دییونگ...
×÷بله؟(باهم و تعجب)
_برید پایین به مامانم بگید که داریم فیلم میبینیم غذا رو میبریم بالا...
×÷چرا خودت نمیری؟(باهم)
_بابا برید دیگه
×÷خب(حرص)
_سویونگ تو قرصو خورد کن...
~باشه(نگران)
نگاهم به هانا افتاد... از چشمش یدونه اشک سر خورد و اومد پایین...
سویونگ داشت تند تند داشت قرصو خورد میکرد... نفس نفس میزد...
_سویونگ آروم تر...
~خیلی میترسم....
_ها؟ برای چی؟
~من برادرمو سر زیاد گریه کردن از دست دادم... میترسم هانا هم...(بغض)
حرفشو قطع کردم و
_اینقدر بد بین نباش... فعلا حال هانا خوبه...
البته امیدوارم(زیر لب)
قرصو داد و رفتم تو آب... یورنگ رو برداشتم... از فک هانا گرفتم و آب سورنگ رو توی دهنش خالی کردم... چون نزدیک گلپش خالی کرده بودم کامل رفت توی بدنش...
=من برم ببینم دییونگ و جیمین کدوم گوری موندن... حتما مثل سگ و گربه دارن به هم میپرن..
جونگ کوک همین که درو باز کرد دیدیم جیمین و دییونگ نفری دوتا بشقاب غذا دستشونه..
÷جونگ کوک میری اون دوتا ظرف هم از پایین بیاری؟
=اوکی...
×تهیونگ دادی بهش؟
_اره... غذا هارو آورد... نشستیم خوردیم... یهو دیدیم هانا داره پا میشه...
~هانا خوبی؟
+چیشده اینجا چه خبره...
×تو حالت بد شد... از سر گریه...
~دییونگ نمیشه ببندی اونو؟(دهنشو میگه و زیر لب که فقط دییونگ شنید)
√هانا... بیا داریم میریم بیرون... سویونگ و دییونگ هم بیار...
_هانا پاشو من شنیدم که قرار بود بعد نهار شما زنا برید بیرون...
×بدو هانا...
پاشدن رفتن...
"به مظرم بهتره به بچه ها هم بگیم...
√آره... حالا ما شب تصمیم گرفتیم بهتون زنگ میزنیم میگیم...
&چه کاریه خب خانم کیم... شب رو سام در خدمتمون باشید... میریم بیرون یه چیزی باهم میخوریم...
" اره خوبه... بمونید نهار رو خوردیم یکم استراحت میکنیم... حالا آقایون میخوابن ما هم میریم بیرون اونا هم برای شام میان...
/آخه اونطوری مزاحم میشیم... ما بعد از نهار رفع زحمت میکنیم...
&اقای کیم این چه حرفیه ما که دیکه این حرفا رو نداربم...
"خب پس ما بعد از نهار میریم بیرون شما آقابون هم استراحت کنید...
در مورد عقد دارن میگن؟ فردا؟ چرا اینقدر زود؟ مامان بابای من این تصمیمو گرفتن... ولی چرا به من نگفتن؟
دیگه تصمیم گرفتم برم پایین...
" پسرم کسی گشنش نیست؟
_نمیدونم کسی گشنش بود میگم بیاد بگه...
رفتم یدونه لیوان آب با یدونه قاشق برداشتم و رفتم بالا... در اتاقو باز کردمو رفتم تو...
~تهیونگ چطوری میخوای قرص رو خورد کنی؟(نگران)
_یدونه قاشق آوردم شاید با این یکم خورد شه...
×خیله خب بدید من قرص رو خورد میکنم...
_نه، جیمین دییونگ...
×÷بله؟(باهم و تعجب)
_برید پایین به مامانم بگید که داریم فیلم میبینیم غذا رو میبریم بالا...
×÷چرا خودت نمیری؟(باهم)
_بابا برید دیگه
×÷خب(حرص)
_سویونگ تو قرصو خورد کن...
~باشه(نگران)
نگاهم به هانا افتاد... از چشمش یدونه اشک سر خورد و اومد پایین...
سویونگ داشت تند تند داشت قرصو خورد میکرد... نفس نفس میزد...
_سویونگ آروم تر...
~خیلی میترسم....
_ها؟ برای چی؟
~من برادرمو سر زیاد گریه کردن از دست دادم... میترسم هانا هم...(بغض)
حرفشو قطع کردم و
_اینقدر بد بین نباش... فعلا حال هانا خوبه...
البته امیدوارم(زیر لب)
قرصو داد و رفتم تو آب... یورنگ رو برداشتم... از فک هانا گرفتم و آب سورنگ رو توی دهنش خالی کردم... چون نزدیک گلپش خالی کرده بودم کامل رفت توی بدنش...
=من برم ببینم دییونگ و جیمین کدوم گوری موندن... حتما مثل سگ و گربه دارن به هم میپرن..
جونگ کوک همین که درو باز کرد دیدیم جیمین و دییونگ نفری دوتا بشقاب غذا دستشونه..
÷جونگ کوک میری اون دوتا ظرف هم از پایین بیاری؟
=اوکی...
×تهیونگ دادی بهش؟
_اره... غذا هارو آورد... نشستیم خوردیم... یهو دیدیم هانا داره پا میشه...
~هانا خوبی؟
+چیشده اینجا چه خبره...
×تو حالت بد شد... از سر گریه...
~دییونگ نمیشه ببندی اونو؟(دهنشو میگه و زیر لب که فقط دییونگ شنید)
√هانا... بیا داریم میریم بیرون... سویونگ و دییونگ هم بیار...
_هانا پاشو من شنیدم که قرار بود بعد نهار شما زنا برید بیرون...
×بدو هانا...
پاشدن رفتن...
۳.۵k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.