پارت ۲ : Black Woolf
چشماش خون و میبینه و دوباره حالش بد میشه( کوک فوبیای خون و چند تا دیگه فوبیا داره ولی اصلی ترینش خونه)
و بیهوش میشه تهیونگ تا این صحنه رو میبینه به سمت جونگ کوک با تند میکنه و اونو برآید استایل بغل میکنه
اولیویا : جونگ کوک ( ترسیده )
سونجون : آقای کیم ( ترسیده )
تهیونگ بدون جواب دادن به مادر و پدر جونگ کوک سریع جونگ کوک رو برد به سمت ماشینش و اونو گذاشت توی ماشین و با آخرین سرعت رفت به سمت بیمارستان
ته پیاده شد و جونگ کوک رو بغل کرد و سر جونگ کوک رو توی سینه پنهان کرد تا کسی چهرشو نبینه رفت داخل بیمارستان،کا پشت سرش،مادر پدر کوک هم اومدن
تهیونگ جونگ کوک رو برد به سمت یک اتاقا و ماسک رد گذاشت روی صورتش و دکمه ای رو فشار داد که پرسنل وارد شدن و وضعیت جونگ کوک رو توضیح داد پرستار تا،اومد دست بزنه به صورت جونگ کوک و،ماسکشو بکشه پایین تهیونگ دستای پرستار و گرفت
تهیونگ : دستت به صورتش بخوره دستت و قلم میکنم
پرستار : قربان سرشون ضربه دیده براشون دارو نوشتم مسکن اگه سر درد داشت بخورن مامشب مرخص میشن درضمن انگار از یه چیز شدید میترسه که شوک عصبی بهش وارد شدهتهیونگ : فوبیای خون داره
پرستار : خیله خب من دیگه میرم جناب کیم
پرستار رفت و بلافاصله بعدش پدر و مادر جونگ کوک اومدن داخل
اولیویا : کوک ( بغض )
تهیونگ : حالش خوبه امشب مرخص میشه
سونجون : جناب کیم شما خونه ی ما چیکار میکردین
تهیونگ : چرا نمیزارین باهاش ازدواج کنم هان اون جفت مقدر شده ی منه بفهم ( عصبی )
سونجون : پسر من هنوز سنش برای ازدواج کمه و به درد یه آلفای خشن نمیخوره که بزرگترین مافیای دنیاس اون روحیه لطیفی داره وخیلی حساسه به نظرم بهتره دنباله یه فرد مناسب تر بگردید
تهیونگ : هی گفتم سنش کمه دوری پدرومادر براش سخته کاری نکنید یه کاری کنم که دیگه هیچوقت نبینیدشو اونم از دوریتو ن
دلش بشکنه و اذیت بشه
سونجون : ولی
کوک : مامان ( گرفته )
اولیویا : کوک پسرم
و سریع به سمت پسرش رفت و کوک خودش و انداخت توی بغل مادر ش که بهتر بهش بهترین رفیق دنیا گفت چون جونگ کوک تمام رازها ش رو به مادرش گفته و هیچ خجالتی با مادرش نداشت
کوک خودشو توی بغل مادرش رها کرد و شروع کرد به گریه کردن بی خبر از اونکه کسی که العان ازش متنفره از دور داره با عشق نگاه میکنه
جونگ کوک : مامانی من ازش میترسم اون خیلی ترسناک و گولاخه بی ادبه وحشیه
اومده بود اذیتم کنه ( گریه )
اولیویا : هیش قشنگ دلم آروم باش ( با مهربونی ) و داشت سر کوک رو ناز میکرد
کوک : ازش متنفرم ( جیغ و گریه )
اولیویا سریع کوک رو گرفت و سرش و توی سینهاش پنهان کرد
کوک مثل ابر بهار گریه میکرد
تهیونگ برای بار هزارم به خودش لعنت فرستاد که اونقدر پسر و اذیت کرده
و بیهوش میشه تهیونگ تا این صحنه رو میبینه به سمت جونگ کوک با تند میکنه و اونو برآید استایل بغل میکنه
اولیویا : جونگ کوک ( ترسیده )
سونجون : آقای کیم ( ترسیده )
تهیونگ بدون جواب دادن به مادر و پدر جونگ کوک سریع جونگ کوک رو برد به سمت ماشینش و اونو گذاشت توی ماشین و با آخرین سرعت رفت به سمت بیمارستان
ته پیاده شد و جونگ کوک رو بغل کرد و سر جونگ کوک رو توی سینه پنهان کرد تا کسی چهرشو نبینه رفت داخل بیمارستان،کا پشت سرش،مادر پدر کوک هم اومدن
تهیونگ جونگ کوک رو برد به سمت یک اتاقا و ماسک رد گذاشت روی صورتش و دکمه ای رو فشار داد که پرسنل وارد شدن و وضعیت جونگ کوک رو توضیح داد پرستار تا،اومد دست بزنه به صورت جونگ کوک و،ماسکشو بکشه پایین تهیونگ دستای پرستار و گرفت
تهیونگ : دستت به صورتش بخوره دستت و قلم میکنم
پرستار : قربان سرشون ضربه دیده براشون دارو نوشتم مسکن اگه سر درد داشت بخورن مامشب مرخص میشن درضمن انگار از یه چیز شدید میترسه که شوک عصبی بهش وارد شدهتهیونگ : فوبیای خون داره
پرستار : خیله خب من دیگه میرم جناب کیم
پرستار رفت و بلافاصله بعدش پدر و مادر جونگ کوک اومدن داخل
اولیویا : کوک ( بغض )
تهیونگ : حالش خوبه امشب مرخص میشه
سونجون : جناب کیم شما خونه ی ما چیکار میکردین
تهیونگ : چرا نمیزارین باهاش ازدواج کنم هان اون جفت مقدر شده ی منه بفهم ( عصبی )
سونجون : پسر من هنوز سنش برای ازدواج کمه و به درد یه آلفای خشن نمیخوره که بزرگترین مافیای دنیاس اون روحیه لطیفی داره وخیلی حساسه به نظرم بهتره دنباله یه فرد مناسب تر بگردید
تهیونگ : هی گفتم سنش کمه دوری پدرومادر براش سخته کاری نکنید یه کاری کنم که دیگه هیچوقت نبینیدشو اونم از دوریتو ن
دلش بشکنه و اذیت بشه
سونجون : ولی
کوک : مامان ( گرفته )
اولیویا : کوک پسرم
و سریع به سمت پسرش رفت و کوک خودش و انداخت توی بغل مادر ش که بهتر بهش بهترین رفیق دنیا گفت چون جونگ کوک تمام رازها ش رو به مادرش گفته و هیچ خجالتی با مادرش نداشت
کوک خودشو توی بغل مادرش رها کرد و شروع کرد به گریه کردن بی خبر از اونکه کسی که العان ازش متنفره از دور داره با عشق نگاه میکنه
جونگ کوک : مامانی من ازش میترسم اون خیلی ترسناک و گولاخه بی ادبه وحشیه
اومده بود اذیتم کنه ( گریه )
اولیویا : هیش قشنگ دلم آروم باش ( با مهربونی ) و داشت سر کوک رو ناز میکرد
کوک : ازش متنفرم ( جیغ و گریه )
اولیویا سریع کوک رو گرفت و سرش و توی سینهاش پنهان کرد
کوک مثل ابر بهار گریه میکرد
تهیونگ برای بار هزارم به خودش لعنت فرستاد که اونقدر پسر و اذیت کرده
۱۱.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.