P10
: نمیتونم
بعدم دوباره برگشت و رفت ، میدونستم باید دنبالش برم اصلا برای همین از اتاق اومده بودم بیرون اما تصمیم گرفتم اینکارو نکنم جونگ کوک اصلا حواسش به من نبود و پشت به من به مسیرش ادامه میداد منم در حالی که نگاهم بهش بود چند قدم به سمت عقب برداشتم بعدم سریع نگاهمو ازش گرفتم و به سمت حیاط پشتی دویدم که صدای جونگ کوک پشتم تو راهرو پیچید : ا/ت (باداد)
بهش اهمیتی ندادم و فقط دویدم سمت حیاط ولی بازم ذره هایی از صداش رو میشنیدم که پشت سرم هم میگفت : ا/ت ، ا/ت وایسا
دویدم تا بالاخره رسیدم به حیاط پشتی رفتم و کنار یکی از باغچه ها نشستم جوری که دیده نشم بعدم زانو هام رو بغل کردم احساس کردم بدجور یه لحظه دلم گرفت من ؟دزد ؟ اخه من چرا باید از یه دزد بدتر باشم ؟ نمیتونی با من کاری داشته باشی چون به خاطر این بچس مطمئنم اگه این بچه نبود این حرفو نمیزدی تعجبی نداره من بخاطر این بچه براش مهمم وگرنه چه دلیلی داره من پیش یه آدم سنگدل اهمیتی داشته باشم ، نمیدونم چرا گریم گرفت که سرم رو گذاشتم رو زانو هام و شروع کردم گریه کردن تمام تلاشمو کردم تا بیصدا گریه کنم چون دلم نمیخواست کسی بفهمه من اینجام با خودم گفتم نه میدونم ، میدونم چرا دارم گریه میکنم درسته اینبار نمیتونم خودمو گول بزنم دلیل گریم برای اینکه من پیشش اهمیتی ندارم و تمام اهمیتم به خاطر این بچس الانم دارم برای این گریه میکنم که اهمیت ندارم وقتی بحث عشق وسط باشه عقل به قلب میبازه ، با دستم ضربه ای به سرم زدم و گفتم : ای احمق چرا نتونستی کنترلش کنی چرا؟
دوباره چند ضربه پشت سر هم به سرم زدم و گفتم : لعنت به قلبی که گذاشت واردش بشی .
میدونستم دارم چرت و پرت میگم وگرنه کی میتونه همچین چیزی رو به قلبی که کسی که دوسش داره توشه بگه من فقط میخوام خودمو تبرئه کنم میخوام بگم تقصیر من نیست که اینجوری شد ولی تقصیر منه ، تقصیر منه که نتونستم قلبو نگه دارم تقصیر منه که نتونستم مقابل اون چهره ی جذاب مقاومت کنم که نتونستم مقابل اون جونگ کوک مهربونی که جیمین گفت مقاومت کنم آره من به خودم میگفتم اون یه آدم سنگدل و بدبینه اما این حرف مغزم بود قلبم اون حرف های جیمین رو باور کرده بود .
دستم رو از روی سرم برداشتم و دور پاهام پیچیدم همینطوری که سرم رو پاهام بود گریه میکردم ، گریه میکردم چون من دوسش داشتم ولی نباید بزارم بفهمه نه به خودم قول میدم که هیچ وقت نزارم بفهمه بعد از اینکه این بچه بدنیا بیاد ما دیگه کاری باهم نداریم پس دلیلی نداره من بزارم بفهمه ، چند دقیقه ای گذشت که دستی رو نوازش وار روی سرم حس کردم و سرم رو آوردم بالا که قیافه ی ناز جین رو دیدم پس اینم با تهیونگ اومده بود ، خودم میتونستم چشمای قرمز شدم رو حس کنم که جین با دستش سرم رو نوازش کرد و گفت : میتونم دلیل ناراحتی بانو رو جویا شوم ؟
با پام یدونه بهش که بغلم روی زانو هاش نشسته بود زدم و گفتم : جین مزه نریز امروز اصلا حوصله ندارم
بعدم دوباره برگشت و رفت ، میدونستم باید دنبالش برم اصلا برای همین از اتاق اومده بودم بیرون اما تصمیم گرفتم اینکارو نکنم جونگ کوک اصلا حواسش به من نبود و پشت به من به مسیرش ادامه میداد منم در حالی که نگاهم بهش بود چند قدم به سمت عقب برداشتم بعدم سریع نگاهمو ازش گرفتم و به سمت حیاط پشتی دویدم که صدای جونگ کوک پشتم تو راهرو پیچید : ا/ت (باداد)
بهش اهمیتی ندادم و فقط دویدم سمت حیاط ولی بازم ذره هایی از صداش رو میشنیدم که پشت سرم هم میگفت : ا/ت ، ا/ت وایسا
دویدم تا بالاخره رسیدم به حیاط پشتی رفتم و کنار یکی از باغچه ها نشستم جوری که دیده نشم بعدم زانو هام رو بغل کردم احساس کردم بدجور یه لحظه دلم گرفت من ؟دزد ؟ اخه من چرا باید از یه دزد بدتر باشم ؟ نمیتونی با من کاری داشته باشی چون به خاطر این بچس مطمئنم اگه این بچه نبود این حرفو نمیزدی تعجبی نداره من بخاطر این بچه براش مهمم وگرنه چه دلیلی داره من پیش یه آدم سنگدل اهمیتی داشته باشم ، نمیدونم چرا گریم گرفت که سرم رو گذاشتم رو زانو هام و شروع کردم گریه کردن تمام تلاشمو کردم تا بیصدا گریه کنم چون دلم نمیخواست کسی بفهمه من اینجام با خودم گفتم نه میدونم ، میدونم چرا دارم گریه میکنم درسته اینبار نمیتونم خودمو گول بزنم دلیل گریم برای اینکه من پیشش اهمیتی ندارم و تمام اهمیتم به خاطر این بچس الانم دارم برای این گریه میکنم که اهمیت ندارم وقتی بحث عشق وسط باشه عقل به قلب میبازه ، با دستم ضربه ای به سرم زدم و گفتم : ای احمق چرا نتونستی کنترلش کنی چرا؟
دوباره چند ضربه پشت سر هم به سرم زدم و گفتم : لعنت به قلبی که گذاشت واردش بشی .
میدونستم دارم چرت و پرت میگم وگرنه کی میتونه همچین چیزی رو به قلبی که کسی که دوسش داره توشه بگه من فقط میخوام خودمو تبرئه کنم میخوام بگم تقصیر من نیست که اینجوری شد ولی تقصیر منه ، تقصیر منه که نتونستم قلبو نگه دارم تقصیر منه که نتونستم مقابل اون چهره ی جذاب مقاومت کنم که نتونستم مقابل اون جونگ کوک مهربونی که جیمین گفت مقاومت کنم آره من به خودم میگفتم اون یه آدم سنگدل و بدبینه اما این حرف مغزم بود قلبم اون حرف های جیمین رو باور کرده بود .
دستم رو از روی سرم برداشتم و دور پاهام پیچیدم همینطوری که سرم رو پاهام بود گریه میکردم ، گریه میکردم چون من دوسش داشتم ولی نباید بزارم بفهمه نه به خودم قول میدم که هیچ وقت نزارم بفهمه بعد از اینکه این بچه بدنیا بیاد ما دیگه کاری باهم نداریم پس دلیلی نداره من بزارم بفهمه ، چند دقیقه ای گذشت که دستی رو نوازش وار روی سرم حس کردم و سرم رو آوردم بالا که قیافه ی ناز جین رو دیدم پس اینم با تهیونگ اومده بود ، خودم میتونستم چشمای قرمز شدم رو حس کنم که جین با دستش سرم رو نوازش کرد و گفت : میتونم دلیل ناراحتی بانو رو جویا شوم ؟
با پام یدونه بهش که بغلم روی زانو هاش نشسته بود زدم و گفتم : جین مزه نریز امروز اصلا حوصله ندارم
۱۴.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.