تک پارتی
درخواستی
از سر کار برمیگشتم که در کوچههای تاریک و خلوت پسر جوانی را روی زمین دیدم. فکر کردم حالش بد است، سریع سمتش رفتم تا کمکش کنم. تا بهش رسیدم دیدم قصد دارد خودکشی کند.
گفتم: نه صبر کن چرا می خوای این کارو کنی؟
گفت: یه دلیل بهم بده که این کارو نکنم...
رو بهش گفتم: اخه چرا میخوای این کارو بکنی زندگی هنوز جا داره که عوض بشه
خیلی تند گفت: خیلی ها میخواستن راضیم کنن ولی نمیتونن
من ادم بدیم هیچ کس بهم اهمیت نمیده هیچ کس دوستم نداره
همون طور که گریه میکرد داشت دردناک ترن های زندگیش رو میگفت
با اون یونیفرم مدرسه میشد تشخیص داد که هنوز بچه است
لباسامون همرنگ بود بنابر این انگار تو مدرسه من بود دستمو به سمتش دراز کردمو
گفتم: من لی یورا هستم و میتونم بترین دوستت باشم بیا تا یکم باهم حرف بزنیم مطمعنم حالت بهتر میشه لطفا از روی زمین بلند شو و اون خنجر رو بنداز
با چشمهای گریونش بهم نگاه میکرد دستای لرزونش رو به سمتم اورد و گذاشت توی دستام دستشوم محکم گرفتمو کمکش کردم تا بلند بشه
بهم نزدیک شد و
گفت: مممم..من پارک جیمینم
یورا: خوشبختم
جیمین: فکر میکنم باهم تو یه مدرسه باشیم
یورا: همین طوره
با لبخنده فیکی باهم قدم برداشتیم و از اون کوچه تاریک بیرون اومدیم
یه جایی همون مکان نشستیم و شروع به صحبت کردیم
یورا: خب جیمین سال چندمی؟
جیمین : سال اخرم
یورا: و منم اولم
جیمین: تا به حال ندیدمت
یورا: ولی من تورو دیدم تو زیبا ترین پسر دبیرستانی
جیمین: نه من اصلا خوشگل نیستم
یورا: چرا هستی
دوباره اون لبخند فیک رو نشونم داد
یورا: میدونی چیه...
سیع میکردم دلداریش بدم اونم از مشکلات خانوادگیش بهم میگفت اینکه مادرش شبانه روز کار میکنه و پدرش هم مواد مخدر مصرف میکنه
بهم گفت دوستشو به خاطر اون کشتن و هر روز هم تو مدرسه دور از چشم بقیه کتک میخوره
اشکاشو پاک کردم و به چشمهاش خیره شدم
یورا: خوب گوش کن پارک جیمین زندگی اونقدر هایی هم که فکر میکنی داغون نیست باید ازش لذت ببری
اینکه یه فرد توی کشور فقیر و بدرد نخور به دنیا بیاد با اون فردی که توی کشور عالی به دنیا بیاد هیچ فرقی نمیکنه
همه باهم و برای هم به این دنیا اومدیم
پس پیش به سوی فردایی بهتر قدم میگذاریم
از زندگی نا امید نشو چون سکه دو رو داره
سر نوشت رو میتونی تغیر بدی ولی فقط با امید واری
این داستانو دوباره بخون چون درباره جیمین نبود
درباره خود تو بود
از سر کار برمیگشتم که در کوچههای تاریک و خلوت پسر جوانی را روی زمین دیدم. فکر کردم حالش بد است، سریع سمتش رفتم تا کمکش کنم. تا بهش رسیدم دیدم قصد دارد خودکشی کند.
گفتم: نه صبر کن چرا می خوای این کارو کنی؟
گفت: یه دلیل بهم بده که این کارو نکنم...
رو بهش گفتم: اخه چرا میخوای این کارو بکنی زندگی هنوز جا داره که عوض بشه
خیلی تند گفت: خیلی ها میخواستن راضیم کنن ولی نمیتونن
من ادم بدیم هیچ کس بهم اهمیت نمیده هیچ کس دوستم نداره
همون طور که گریه میکرد داشت دردناک ترن های زندگیش رو میگفت
با اون یونیفرم مدرسه میشد تشخیص داد که هنوز بچه است
لباسامون همرنگ بود بنابر این انگار تو مدرسه من بود دستمو به سمتش دراز کردمو
گفتم: من لی یورا هستم و میتونم بترین دوستت باشم بیا تا یکم باهم حرف بزنیم مطمعنم حالت بهتر میشه لطفا از روی زمین بلند شو و اون خنجر رو بنداز
با چشمهای گریونش بهم نگاه میکرد دستای لرزونش رو به سمتم اورد و گذاشت توی دستام دستشوم محکم گرفتمو کمکش کردم تا بلند بشه
بهم نزدیک شد و
گفت: مممم..من پارک جیمینم
یورا: خوشبختم
جیمین: فکر میکنم باهم تو یه مدرسه باشیم
یورا: همین طوره
با لبخنده فیکی باهم قدم برداشتیم و از اون کوچه تاریک بیرون اومدیم
یه جایی همون مکان نشستیم و شروع به صحبت کردیم
یورا: خب جیمین سال چندمی؟
جیمین : سال اخرم
یورا: و منم اولم
جیمین: تا به حال ندیدمت
یورا: ولی من تورو دیدم تو زیبا ترین پسر دبیرستانی
جیمین: نه من اصلا خوشگل نیستم
یورا: چرا هستی
دوباره اون لبخند فیک رو نشونم داد
یورا: میدونی چیه...
سیع میکردم دلداریش بدم اونم از مشکلات خانوادگیش بهم میگفت اینکه مادرش شبانه روز کار میکنه و پدرش هم مواد مخدر مصرف میکنه
بهم گفت دوستشو به خاطر اون کشتن و هر روز هم تو مدرسه دور از چشم بقیه کتک میخوره
اشکاشو پاک کردم و به چشمهاش خیره شدم
یورا: خوب گوش کن پارک جیمین زندگی اونقدر هایی هم که فکر میکنی داغون نیست باید ازش لذت ببری
اینکه یه فرد توی کشور فقیر و بدرد نخور به دنیا بیاد با اون فردی که توی کشور عالی به دنیا بیاد هیچ فرقی نمیکنه
همه باهم و برای هم به این دنیا اومدیم
پس پیش به سوی فردایی بهتر قدم میگذاریم
از زندگی نا امید نشو چون سکه دو رو داره
سر نوشت رو میتونی تغیر بدی ولی فقط با امید واری
این داستانو دوباره بخون چون درباره جیمین نبود
درباره خود تو بود
۳۶۲
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.