جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۴۵
ا/ت:همسرم؟
دکتر:خب اره،مگه اون آقای که تمام این سه روز رو کنارتون بودن و مواظبتون بودن همسرتون نیستن؟
یعنی تهیونگ تمام این مدت مواظبم بود ،خب سوال خوبیه تهیونگ همسر منه یا نه ؟
ا/ت:(یه لبخند به علامت بله میزنه)
دکتر:باید قدر همسرتون رو بدونید تمام مدت کنارتون بود و حواسش کاملن بهتون بود
ا/ت:بله ....ممنون
دکتر: دیگه من میرم. بعد تموم شدن انتی بیوتیک به خانوم یه کیسه خون دیگه هم تزریق کنید (رو به پرستار)
پرستار:چشم
بعد از رفتن دکتر داشتم به ویوی بیرون نگاه میکردم *چه منظره ای * یاد منظره ی خونه ی تهیونگ افتادم همیشه با تهکوک به بیرون نگاه میکردیم .که یهو با یه جیغ دو متر پریدم هوا و دوباره افتادم رو تخت .تیان بود که با داد گفت مادر
تیان:مادرررررر(کمی داد)
ا/ت:وای قلبم افتاد تو دهنم .چیه چی شده ؟
تیان:مامان خوشحالم که بالاخره به هوش اومدی .کلی حرف دارم که بهت بگم مامان .
ا/ت:باشه ....باشه عزیزم کمی نفس بکش
تیان:(لبخند)
تهکوک: سلام خانوم لی .حالتون چطوره ؟
ا/ت:سلام تهکوک جان ممنون عزیزم
تیان:مامان نمیدونی که توی این سه ماه آقای کیم و پسرشون چقدر بهم لطف کردن .آقای کیم منو برد تو خونه اش و مثل دختر خودش باهام رفتار میکرد تازه با پسرشون هم کلی صمیمی شدم
ا/ت:خوبه که این حرف رو میشنوم من میخواستم یه چیز بهتون بگم(رو به تهیونگ )
تهیونگ: ا/ت(با ذوق و هیجان)
ا/ت:تهکوک....راستش اون شخص پرنسس ناشناس منم
تهکوک: چی ؟
تهیونگ: تهکوک اون م....
ادامه دارد
#پارت۴۵
ا/ت:همسرم؟
دکتر:خب اره،مگه اون آقای که تمام این سه روز رو کنارتون بودن و مواظبتون بودن همسرتون نیستن؟
یعنی تهیونگ تمام این مدت مواظبم بود ،خب سوال خوبیه تهیونگ همسر منه یا نه ؟
ا/ت:(یه لبخند به علامت بله میزنه)
دکتر:باید قدر همسرتون رو بدونید تمام مدت کنارتون بود و حواسش کاملن بهتون بود
ا/ت:بله ....ممنون
دکتر: دیگه من میرم. بعد تموم شدن انتی بیوتیک به خانوم یه کیسه خون دیگه هم تزریق کنید (رو به پرستار)
پرستار:چشم
بعد از رفتن دکتر داشتم به ویوی بیرون نگاه میکردم *چه منظره ای * یاد منظره ی خونه ی تهیونگ افتادم همیشه با تهکوک به بیرون نگاه میکردیم .که یهو با یه جیغ دو متر پریدم هوا و دوباره افتادم رو تخت .تیان بود که با داد گفت مادر
تیان:مادرررررر(کمی داد)
ا/ت:وای قلبم افتاد تو دهنم .چیه چی شده ؟
تیان:مامان خوشحالم که بالاخره به هوش اومدی .کلی حرف دارم که بهت بگم مامان .
ا/ت:باشه ....باشه عزیزم کمی نفس بکش
تیان:(لبخند)
تهکوک: سلام خانوم لی .حالتون چطوره ؟
ا/ت:سلام تهکوک جان ممنون عزیزم
تیان:مامان نمیدونی که توی این سه ماه آقای کیم و پسرشون چقدر بهم لطف کردن .آقای کیم منو برد تو خونه اش و مثل دختر خودش باهام رفتار میکرد تازه با پسرشون هم کلی صمیمی شدم
ا/ت:خوبه که این حرف رو میشنوم من میخواستم یه چیز بهتون بگم(رو به تهیونگ )
تهیونگ: ا/ت(با ذوق و هیجان)
ا/ت:تهکوک....راستش اون شخص پرنسس ناشناس منم
تهکوک: چی ؟
تهیونگ: تهکوک اون م....
ادامه دارد
۶.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.