𝓑𝓮𝓽𝓻𝓪𝔂𝓪𝓵
𝓟𝓪𝓻𝓽:𝓽𝓮𝓷
لینو: مامان تو قول دادی (باگریه)
به گریه داد های لینو رو میشنیدم ولی خب من نمیتونستم کاری کنم از عمارت درو شدم هیچی نداشتم هیچکس رو نداشتم یکم پول تو جیبم داشتم رفتم نزدیکی هتل یه اتاق گرفتم کلید انداختم مثل روح شده بودم صورتم سفید شده بود منو از پسرم جدا کرد من بدون اون میمیرم اگه یه روز اونو نبینم دوام نمیارم اشکام از صورتم پاک کردم حس کسیو داشتم که مثل آشغال دور انداخته شده
[ویو تهیونگ]
هنوز از دست ات عصبی بودم یعنی حرفای ریما راست بود اون داشت با اون سئون عوضی بهم خیانت میکرد
اجوما: قربان
تهیونگ: بله
اجوما: قربان لینو نمیخوابن دارن همينجوری گریه میکنن و مامانشون میخوان
از رو تخت بلند شدم رفتم تو اتاق لینو، لینو تو خودش جمه شده بود داشت اروم گریه میکرد رفتم سمتش رو تخت نشستم
تهیونگ: چرا داری گریه ميکنی؟
لینو: من مامانو میخوام (باگریه)
نفس عمیقی کشیدم گفتم: مامان مارو ول کرد رفت
لینو دستاشو مشت کرد میزد به سینه ام
لینو: تو دروغ میگی مامان میگفت هیچوقت ولم نمیکنه (گریه)
گرفتمش بغلم
لینو: مامان دیگه برنمیگرده؟
تهیونگ: نه دیگه ام بحثشو تو این خونه نشنوم (سرد جدی)
از تخت بلند شدم با جدیت بهش نگاه کردم گفتم: مثل همیشه کارای روزانه شبتو انجام میدی الان بگیر بخواب
لینو باگریه سرشو تکون داد
از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق مشترک منو ات...
تخت نگاه کردم جای خالی ات لعنت بهت...
[ویو ات]
از تخت پاشدم زل زدم به جلوم منو از بچم جدا میکنی کیم تهیونگ پشیمونت میکنم کاری میکنم بفهمی حق با من بود از هتل اومدم بیرون یه ماشین گرفتم به سمت عمارت حرکت کردم
از ماشین پیاده شدم خواستم داخل عمارت بشم که نگهبانا جلومو گرفتن
&: متاسفم خانم ات ولی شما اجازه ندارید وارد عمارت شید
ات: بکش کنار
هلش دادم اونور وارد عمارت شدم رفتم سمت طبقه بالا تو اتاق لینو ولی نبود
ات: اجوما اجوما (داد)
اجوما: بله خانم
ات: لینو کجاست؟
اجوما: اقای تهیونگ بردنشون شرکت
عوضی میدونست میام اینجا پسرم ازم دور نکن تهیونگ رفتم تو اتاق مشترک منو تهیونگ یه ساک برداشتم لباسامو ریختم توش
لینو: مامان تو قول دادی (باگریه)
به گریه داد های لینو رو میشنیدم ولی خب من نمیتونستم کاری کنم از عمارت درو شدم هیچی نداشتم هیچکس رو نداشتم یکم پول تو جیبم داشتم رفتم نزدیکی هتل یه اتاق گرفتم کلید انداختم مثل روح شده بودم صورتم سفید شده بود منو از پسرم جدا کرد من بدون اون میمیرم اگه یه روز اونو نبینم دوام نمیارم اشکام از صورتم پاک کردم حس کسیو داشتم که مثل آشغال دور انداخته شده
[ویو تهیونگ]
هنوز از دست ات عصبی بودم یعنی حرفای ریما راست بود اون داشت با اون سئون عوضی بهم خیانت میکرد
اجوما: قربان
تهیونگ: بله
اجوما: قربان لینو نمیخوابن دارن همينجوری گریه میکنن و مامانشون میخوان
از رو تخت بلند شدم رفتم تو اتاق لینو، لینو تو خودش جمه شده بود داشت اروم گریه میکرد رفتم سمتش رو تخت نشستم
تهیونگ: چرا داری گریه ميکنی؟
لینو: من مامانو میخوام (باگریه)
نفس عمیقی کشیدم گفتم: مامان مارو ول کرد رفت
لینو دستاشو مشت کرد میزد به سینه ام
لینو: تو دروغ میگی مامان میگفت هیچوقت ولم نمیکنه (گریه)
گرفتمش بغلم
لینو: مامان دیگه برنمیگرده؟
تهیونگ: نه دیگه ام بحثشو تو این خونه نشنوم (سرد جدی)
از تخت بلند شدم با جدیت بهش نگاه کردم گفتم: مثل همیشه کارای روزانه شبتو انجام میدی الان بگیر بخواب
لینو باگریه سرشو تکون داد
از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق مشترک منو ات...
تخت نگاه کردم جای خالی ات لعنت بهت...
[ویو ات]
از تخت پاشدم زل زدم به جلوم منو از بچم جدا میکنی کیم تهیونگ پشیمونت میکنم کاری میکنم بفهمی حق با من بود از هتل اومدم بیرون یه ماشین گرفتم به سمت عمارت حرکت کردم
از ماشین پیاده شدم خواستم داخل عمارت بشم که نگهبانا جلومو گرفتن
&: متاسفم خانم ات ولی شما اجازه ندارید وارد عمارت شید
ات: بکش کنار
هلش دادم اونور وارد عمارت شدم رفتم سمت طبقه بالا تو اتاق لینو ولی نبود
ات: اجوما اجوما (داد)
اجوما: بله خانم
ات: لینو کجاست؟
اجوما: اقای تهیونگ بردنشون شرکت
عوضی میدونست میام اینجا پسرم ازم دور نکن تهیونگ رفتم تو اتاق مشترک منو تهیونگ یه ساک برداشتم لباسامو ریختم توش
۳۴.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.