ارباب خشن [پارت⁸]
#ارباب_خشن [پارت⁸]
رسیدیم سر میز بیلیاردی که شروع کرد به بازی..
منم نشستم روی زمین و پاهامو تو خودم جمع کردم_ سردم بود...سرمو اوردم بالا و به صورت جین خیره شدم.
داشت با جدیت بازی میکرد..
جین: چیه؟
مین: م..من سردمه
جین: انتظار داری گرمت کنم؟
همه زدن زیرخنده_ دلم میخواست گریه کنم* چیزی روی شونه هام حس کردم که دیدم مردی جلوم وایساده...سرمو اوردم بالا که دیدم سهونه...
مین: سهون..
خم شد و بغلم کرد...
سهون: اینجا چیکار میکنی؟
مین سو: منو به بردگی گرفتن
سهون: کی
مین: همین یاروعی که اینجاست.
جین(داشتم بازی میکردم که دیدم مردی مین سو رو بغل کرده..دختره هرزه)
جین: هوی..
سهون: من این دخترو ازت میخرم...هرچقدر پول بخوای بهت میدم
جین: هه..من پول تورو میخوام چیکار.
سهون: من دوست پسرشم
جین: بهتره این دختره هرزه رو فراموش کنی.
سهون یه مشتی به صورت جین زد و جینو هل داد روی زمین...از جام بلند شدم که سهون دستمو گرفت و شروع کردیم به فرار کردن.
جین: اون عوضیا رو بگیرین.
~~~
از مهمونی اومدیم بیرون و درحال دیودن بودیم...
مین سو: هقق سهون
سهون: جات امنه بیب.
ماشینی توقف کرد_
راننده: ارباب سهون...اونا دارن میان.
سهون: مین سو برو توی جنگل من جلوشونو میگیرم...
مین: اخ..خه توچییی.
سهون: بدو مین سوووو.
سریع شروع کردم به دیودن...نفسم دیگه بالا نمی اومد..یجا وایساد که چیزی بهم خورد که بیهوش شدم(تیر بیهوشی بود)
~
چشامو باز کردم که دیدم توی یه جای تاریکم و دستوپام به صندلی بسته شد..
مین: اه..کمک
جین: بیدار شدی؟
جین: اومم...پس از دست اربابت فرار میکنی_
مین سو: سهون کجاستتتت
جین: اون فرار کرد اما به زودی میگیرمش.
جین:بیاین تو.
چند نفر اومد تو که دستامو باز کردن و لباسمو در اوردن..پرتم کردن روی زمین.
مین سو: ایی عوضیا..
جین با یه شلاقی اومد سمتم...اولین ضربه رو زد که جیغ کشیدم.
مین: ..نه نزن
همین طوری پشت سر هم بهم شلاق میزد....دست از شلاق زدن برداشت و رفت یه امپول اورد..
مین: هقق..او..اون چیه
اون چند نفر منو گرفتن که جین اون امپول رو زد به گردنم...نمیدونستم برای چی بود.
جین: برید بیرون" اون افردا رفتن بیرون*
زیپ شلوارشو کشید پایین و از باکسرش دیکشو در اورد.
منو داگی بغل کرد و برد گذاشت روی یه میز...من همین طوری گریه نیکردم که شوتمو از پام کشید و سوتینمو در اورد...
گیره ای اورد و زد به نوک سینه هام...
مین: اه..برش دار. خودم خواستم گیره ها رو بردارم که محکم دستمو کشید و با کمربندش دستامو بست...
رفت سمت کمدی و
رسیدیم سر میز بیلیاردی که شروع کرد به بازی..
منم نشستم روی زمین و پاهامو تو خودم جمع کردم_ سردم بود...سرمو اوردم بالا و به صورت جین خیره شدم.
داشت با جدیت بازی میکرد..
جین: چیه؟
مین: م..من سردمه
جین: انتظار داری گرمت کنم؟
همه زدن زیرخنده_ دلم میخواست گریه کنم* چیزی روی شونه هام حس کردم که دیدم مردی جلوم وایساده...سرمو اوردم بالا که دیدم سهونه...
مین: سهون..
خم شد و بغلم کرد...
سهون: اینجا چیکار میکنی؟
مین سو: منو به بردگی گرفتن
سهون: کی
مین: همین یاروعی که اینجاست.
جین(داشتم بازی میکردم که دیدم مردی مین سو رو بغل کرده..دختره هرزه)
جین: هوی..
سهون: من این دخترو ازت میخرم...هرچقدر پول بخوای بهت میدم
جین: هه..من پول تورو میخوام چیکار.
سهون: من دوست پسرشم
جین: بهتره این دختره هرزه رو فراموش کنی.
سهون یه مشتی به صورت جین زد و جینو هل داد روی زمین...از جام بلند شدم که سهون دستمو گرفت و شروع کردیم به فرار کردن.
جین: اون عوضیا رو بگیرین.
~~~
از مهمونی اومدیم بیرون و درحال دیودن بودیم...
مین سو: هقق سهون
سهون: جات امنه بیب.
ماشینی توقف کرد_
راننده: ارباب سهون...اونا دارن میان.
سهون: مین سو برو توی جنگل من جلوشونو میگیرم...
مین: اخ..خه توچییی.
سهون: بدو مین سوووو.
سریع شروع کردم به دیودن...نفسم دیگه بالا نمی اومد..یجا وایساد که چیزی بهم خورد که بیهوش شدم(تیر بیهوشی بود)
~
چشامو باز کردم که دیدم توی یه جای تاریکم و دستوپام به صندلی بسته شد..
مین: اه..کمک
جین: بیدار شدی؟
جین: اومم...پس از دست اربابت فرار میکنی_
مین سو: سهون کجاستتتت
جین: اون فرار کرد اما به زودی میگیرمش.
جین:بیاین تو.
چند نفر اومد تو که دستامو باز کردن و لباسمو در اوردن..پرتم کردن روی زمین.
مین سو: ایی عوضیا..
جین با یه شلاقی اومد سمتم...اولین ضربه رو زد که جیغ کشیدم.
مین: ..نه نزن
همین طوری پشت سر هم بهم شلاق میزد....دست از شلاق زدن برداشت و رفت یه امپول اورد..
مین: هقق..او..اون چیه
اون چند نفر منو گرفتن که جین اون امپول رو زد به گردنم...نمیدونستم برای چی بود.
جین: برید بیرون" اون افردا رفتن بیرون*
زیپ شلوارشو کشید پایین و از باکسرش دیکشو در اورد.
منو داگی بغل کرد و برد گذاشت روی یه میز...من همین طوری گریه نیکردم که شوتمو از پام کشید و سوتینمو در اورد...
گیره ای اورد و زد به نوک سینه هام...
مین: اه..برش دار. خودم خواستم گیره ها رو بردارم که محکم دستمو کشید و با کمربندش دستامو بست...
رفت سمت کمدی و
۴.۸k
۰۳ دی ۱۴۰۳