فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۳۲
از زبان ا/ت
مادره جونگ کوک شروع کرد به حرف زدن و گفت : من حوصله مقدمه چینی ندارم فقط بگین دخترتون رو میدین یا نه چقدر بی اعصابه پریدم وسط و گفتم : بهتره فعلا قهوه بخوریم بعد حرف بزنیم مامانم گفت : آره آره درسته گفتم : آبجی جونم بیام بریم قهوه درست کن
موقع رفتن مادره جونگ کوک گفت : من لاته میخورم گفتم : امممم...البته... درست میکنم براتون لبخند زدم رفتیم آشپزخونه
( نیم ساعت بعد)
از زبان ا/ت
خواهرم نیم ساعته داره یه قهوه رو درست میکنه منم که نمیتونم درست کنم چون قهوه سازمون خراب شده گفتم : ا/نی ازم بزرگتری ولی نمیتونی کم استرس داشته باش موند جلوم و بهم نگاه کرد و گفت : معلومه استرس دارم ؟ گفتم : نه... ولی حرکاتت مشخص میکنن گفتم : اصلا یه فکری گفت : چه فکری گفتم : به جونگ کوک بگیم قهوه درست کنه گفت : نه مگه دیوونه شدی مامانش نمیگه این چه عروسیه که نمیتونه قهوه درست کنه گفتم : بسپارش به من
به جونگ کوک پیام دادم بیاد آشپزخونه
از زبان جونگ کوک
نشسته بودم که پیام اومد وقتی باز کردم ا/ت بود نوشته بود برم آشپزخونه گفتم : فعلا با اجازتون من برم برگردم
رفتم آشپزخونه گفتم : چیشده ، ا/ت اومد و از بازوم گرفت بردم سمته اجاق گاز گفت : جونگ کوک قهوه درست کردن رو بهمون یاد بده خندیدم و گفتم : دوساعته برای همین توی آشپزخونه هستین گفت : نخند خب...قهوه ساز خراب شده
گفتم : خیلی خب
از زبان ا/ت
من رفتم کنار به ا/نی یاد داد منم بعده درست کردن لاته مامان کوک داشتم نگاشون میکردم ولی فقط به صورته جونگ کوک
بالاخره قهوه ها حاضر شدن ا/نی دستاش میلرزید سینی رو ازش گرفتم و گفتم : ا/نی اینطوری قهوه رو میریزی روشون جونگ کوک گفت : ا/نی نفس عمیق بکش و به چیزای خوب فکر کن ، ا/نی هم همین کار رو کرد سینی رو بهش دادم و رفت بیرون از آشپزخونه دسته کوک رو گرفتم و گفتم : بیا بریم. رفتیم پیشه بقیه نشستیم
مامان جونگ کوک گفت : خب من میخوام دخترتون رو برای پسرم خواستگاری کنم میدین یا نه ؟ من یه لحظه خندم گرفت همه بهم نگاه کردن گفتم : اوهوو اوهوم ببخشید
همه برگشتن بابام گفت : خب.... خب ا/نی داشت مظلومانه به بابام نگاه میکرد که بالاخره بابام گفت : ا/نی رو میدم
وای انگار منفجر شدم من بیشتر خوشحال بودم همه همه رو بغل کردن به جز منو مامانه کوک که همو بغل نکردیم خیلی ازم بدش میاد اوففففف چه کنم
مادره جونگ کوک شروع کرد به حرف زدن و گفت : من حوصله مقدمه چینی ندارم فقط بگین دخترتون رو میدین یا نه چقدر بی اعصابه پریدم وسط و گفتم : بهتره فعلا قهوه بخوریم بعد حرف بزنیم مامانم گفت : آره آره درسته گفتم : آبجی جونم بیام بریم قهوه درست کن
موقع رفتن مادره جونگ کوک گفت : من لاته میخورم گفتم : امممم...البته... درست میکنم براتون لبخند زدم رفتیم آشپزخونه
( نیم ساعت بعد)
از زبان ا/ت
خواهرم نیم ساعته داره یه قهوه رو درست میکنه منم که نمیتونم درست کنم چون قهوه سازمون خراب شده گفتم : ا/نی ازم بزرگتری ولی نمیتونی کم استرس داشته باش موند جلوم و بهم نگاه کرد و گفت : معلومه استرس دارم ؟ گفتم : نه... ولی حرکاتت مشخص میکنن گفتم : اصلا یه فکری گفت : چه فکری گفتم : به جونگ کوک بگیم قهوه درست کنه گفت : نه مگه دیوونه شدی مامانش نمیگه این چه عروسیه که نمیتونه قهوه درست کنه گفتم : بسپارش به من
به جونگ کوک پیام دادم بیاد آشپزخونه
از زبان جونگ کوک
نشسته بودم که پیام اومد وقتی باز کردم ا/ت بود نوشته بود برم آشپزخونه گفتم : فعلا با اجازتون من برم برگردم
رفتم آشپزخونه گفتم : چیشده ، ا/ت اومد و از بازوم گرفت بردم سمته اجاق گاز گفت : جونگ کوک قهوه درست کردن رو بهمون یاد بده خندیدم و گفتم : دوساعته برای همین توی آشپزخونه هستین گفت : نخند خب...قهوه ساز خراب شده
گفتم : خیلی خب
از زبان ا/ت
من رفتم کنار به ا/نی یاد داد منم بعده درست کردن لاته مامان کوک داشتم نگاشون میکردم ولی فقط به صورته جونگ کوک
بالاخره قهوه ها حاضر شدن ا/نی دستاش میلرزید سینی رو ازش گرفتم و گفتم : ا/نی اینطوری قهوه رو میریزی روشون جونگ کوک گفت : ا/نی نفس عمیق بکش و به چیزای خوب فکر کن ، ا/نی هم همین کار رو کرد سینی رو بهش دادم و رفت بیرون از آشپزخونه دسته کوک رو گرفتم و گفتم : بیا بریم. رفتیم پیشه بقیه نشستیم
مامان جونگ کوک گفت : خب من میخوام دخترتون رو برای پسرم خواستگاری کنم میدین یا نه ؟ من یه لحظه خندم گرفت همه بهم نگاه کردن گفتم : اوهوو اوهوم ببخشید
همه برگشتن بابام گفت : خب.... خب ا/نی داشت مظلومانه به بابام نگاه میکرد که بالاخره بابام گفت : ا/نی رو میدم
وای انگار منفجر شدم من بیشتر خوشحال بودم همه همه رو بغل کردن به جز منو مامانه کوک که همو بغل نکردیم خیلی ازم بدش میاد اوففففف چه کنم
۱۷۴.۲k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.