پارت ۴۹
........
۲۰ دقیقه بعد ایان به سالن اصلی هرمن ها برگشت و نوا و جیمی رو دید که روی صندلی ها تکیه داده بودن؛ نوا کتاب کلفت درسی ای میخوند که وزنش رو میز سنگینی میکرد؛ جیمی هم توی صندلی راحتی فرو رفته بود؛ وقتی ایان تو صندلی بقلی کنار نوا فرو رفت جیمی گفت: چرا انقد دیر کردی؟
ایان ساکت موند؛ حالش طبیعی نبود؛ صدایی از درونش میگفت براشون تعریف کن اما صدای دیگه ای اون رو از تعریف کردن باز میداشت...
نوا ایان رو برانداز کرد و گفت: حالت خوبه ایان؟
جیمی از حالت لم داده درومد و با دقت بیشتری به ایان نگاه کرد و گفت: نکنه....اتفاقی افتاد؟
نمیدونست از کجا شروع کنه؛ همین که تصمیم گرفت سکوت کنه که نوا رشته افکارشو پاره کرد و گفت: رفته بودی دنبال جنی؟....تو خابگاه؟.
ایان با حالت خجالتزده ای سرشو به معنای مثبت تکون داد؛
جیمی شروع کرد به خندیدن انگار چیزی را شرط بندی کرده بود و برده بود ؛ همینکه نگاهش با نگاه نوا تلافی کرد ساکت شد؛
۲۰ دقیقه بعد ایان به سالن اصلی هرمن ها برگشت و نوا و جیمی رو دید که روی صندلی ها تکیه داده بودن؛ نوا کتاب کلفت درسی ای میخوند که وزنش رو میز سنگینی میکرد؛ جیمی هم توی صندلی راحتی فرو رفته بود؛ وقتی ایان تو صندلی بقلی کنار نوا فرو رفت جیمی گفت: چرا انقد دیر کردی؟
ایان ساکت موند؛ حالش طبیعی نبود؛ صدایی از درونش میگفت براشون تعریف کن اما صدای دیگه ای اون رو از تعریف کردن باز میداشت...
نوا ایان رو برانداز کرد و گفت: حالت خوبه ایان؟
جیمی از حالت لم داده درومد و با دقت بیشتری به ایان نگاه کرد و گفت: نکنه....اتفاقی افتاد؟
نمیدونست از کجا شروع کنه؛ همین که تصمیم گرفت سکوت کنه که نوا رشته افکارشو پاره کرد و گفت: رفته بودی دنبال جنی؟....تو خابگاه؟.
ایان با حالت خجالتزده ای سرشو به معنای مثبت تکون داد؛
جیمی شروع کرد به خندیدن انگار چیزی را شرط بندی کرده بود و برده بود ؛ همینکه نگاهش با نگاه نوا تلافی کرد ساکت شد؛
۶.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.