مافیای عاشق پارت ۷
.یعنی چی اون بهم می گفت من میرم سرکار پس کجا میره .....پس توی این یه ماه کجا می رفته ....ولش کن الان بابا رو نگران نکنم ....تا آخر شب همین طور ذهنم درگیر بود یعنی چی
پس کجا می رفت تمام این مدت دیگه آخرای شب بود بابا خداحافظی کرد و رفت منم رفتم پیش جونگ کوک توی سالن بود سزش توی گوشی بود آروم صداش زدم ....ا.ت:جونگ کوکا ....کوک:جانم ....رفتم پیشش نشستم ....ا.ت:تو صبح ها که میری کجا میری ...خنده ای کرد و گفت :خب معلومه میرم سرکار ...ا.ت:یعنی جای دیگه ای نمیری ....جونگ کوک:نه نمیرم ....ا.ت :منظورم بانکی بری بیرون از شرکت اینا بود ...کوک:نه کم شاید ۱بار در هفته ..چیزی شده ....ا.ت:نه کنجکاو شدم ....من خوابم میاد بیا بریم بخوابیم ...
فردا .......... با آلارم ساعتی که کوک تنظیم کرده بود از خواب بیدار شدم ....آروم لب زدم:سلام ...کوک:بیدارت کردم ببخشید .....ا.ت:نه می خوای بری ...کوک.:آره چطور چیزی می خوای ...ا.ت:نه خدافظ ....دوباره خودم زدم به خواب که لباس هاش رو درست کرد و رفت بیرون منم با عجله لباس پوشیدم و رفتم دنبالش یه راننده داشت مثل اینکه از قبل منتظرش بوده سوار شد منم زود یه تاکسی گرفتم
ا.ت:آجوشی لطفا اون ماشین رو دنبال کنید
آجوشی:باشه
از یه راه های عجیبی می رفت آخرشم رسید به یه جنگل وایساد ماهم با فاصله وایسادیم منم پیاده شدم پول رو به آجوشی دادم و پیاده شدم و آچوشی هم رفت رفتم جلوتر که دیدم یه عمارت خیلی بزرگ وسط جنگلی که کوک بود هست با چند نفر که با اسلحه جلوی در وایساده بودن و به کوک احترام گذاشتن داشتم اینا رو میدیدم که یه پارچه جلوی صورتم اومد و سیاهی مطلق
جونگ کوک ویو
از دیشب ا.ت مشکوک می زد نگرانم ....امروز صبح هم که اومدم احساس می کردم یکی داره تعقیبم میکنه برای همین سپردم به یکی از این بادیگاردا تا چک کنه ....اومدم دوباره یه روز دیگه .....رفتم پشت میزم نشستم که دیدم در باز شد .....تهیونگ:جونگ کوک معلوم هست کجایی...کوک:چی شده دوباره تو اینطوری سر رسیدی ....تهیونگ:یکی رو نزدیک اینجا گرفتن یه دختری هست ....کوک :چی میگی .....تهیونگ:مثل اینکه اینجا فضولی می کرده ...کوک:
پس کجا می رفت تمام این مدت دیگه آخرای شب بود بابا خداحافظی کرد و رفت منم رفتم پیش جونگ کوک توی سالن بود سزش توی گوشی بود آروم صداش زدم ....ا.ت:جونگ کوکا ....کوک:جانم ....رفتم پیشش نشستم ....ا.ت:تو صبح ها که میری کجا میری ...خنده ای کرد و گفت :خب معلومه میرم سرکار ...ا.ت:یعنی جای دیگه ای نمیری ....جونگ کوک:نه نمیرم ....ا.ت :منظورم بانکی بری بیرون از شرکت اینا بود ...کوک:نه کم شاید ۱بار در هفته ..چیزی شده ....ا.ت:نه کنجکاو شدم ....من خوابم میاد بیا بریم بخوابیم ...
فردا .......... با آلارم ساعتی که کوک تنظیم کرده بود از خواب بیدار شدم ....آروم لب زدم:سلام ...کوک:بیدارت کردم ببخشید .....ا.ت:نه می خوای بری ...کوک.:آره چطور چیزی می خوای ...ا.ت:نه خدافظ ....دوباره خودم زدم به خواب که لباس هاش رو درست کرد و رفت بیرون منم با عجله لباس پوشیدم و رفتم دنبالش یه راننده داشت مثل اینکه از قبل منتظرش بوده سوار شد منم زود یه تاکسی گرفتم
ا.ت:آجوشی لطفا اون ماشین رو دنبال کنید
آجوشی:باشه
از یه راه های عجیبی می رفت آخرشم رسید به یه جنگل وایساد ماهم با فاصله وایسادیم منم پیاده شدم پول رو به آجوشی دادم و پیاده شدم و آچوشی هم رفت رفتم جلوتر که دیدم یه عمارت خیلی بزرگ وسط جنگلی که کوک بود هست با چند نفر که با اسلحه جلوی در وایساده بودن و به کوک احترام گذاشتن داشتم اینا رو میدیدم که یه پارچه جلوی صورتم اومد و سیاهی مطلق
جونگ کوک ویو
از دیشب ا.ت مشکوک می زد نگرانم ....امروز صبح هم که اومدم احساس می کردم یکی داره تعقیبم میکنه برای همین سپردم به یکی از این بادیگاردا تا چک کنه ....اومدم دوباره یه روز دیگه .....رفتم پشت میزم نشستم که دیدم در باز شد .....تهیونگ:جونگ کوک معلوم هست کجایی...کوک:چی شده دوباره تو اینطوری سر رسیدی ....تهیونگ:یکی رو نزدیک اینجا گرفتن یه دختری هست ....کوک :چی میگی .....تهیونگ:مثل اینکه اینجا فضولی می کرده ...کوک:
۷۹.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.