💜 🦋Fake jimin
💜ForcedLove 🦋💜p16
جیمین: عه یعنی کی میتونه باشه؟!
ات: نمیدونم
جیمین: آجومااااااااا(باداد)
آجوما: بله ارباب
جیمین: برو دروباز کن ببین کیه تا من برم لباسامو عوض کنم
آجوما: چشم ارباب
ویوات:
من لباسام خوب بود فقط یه کم خودم مرتب کردم رفتم پایین دیدم بابای جیمین و عمه و دختر عمش اومدن
(علامت عمه~،یونا دختر عمه جیمین)
ات: عه... سلام پدر رسیدن بخیر
جیمین: سلام پدر خوبی؟
پ. ج: ممنونم شما خوبین؟
ات: ممنون.. معرفی نمیکنین
پ. ج: خب این خواهرم و دختر خواهرم هستن
~: خشبختم دخترم
یونا: خشبختم همدیگرو بغل میکنن
جیمین: پدر پس.... عمو کجاست؟!
~: جیمین جان عمو بخاطر اینکه کارای اداره عقب مونده بود نتونست بیاد
جیمین: عاها... خب پدر منو ات میخوایم بریم تا کارای عروسی رو کنیم
یونا: عه.. عه منم میاممم
جیمین: ببخشید ببخشید برایه چی؟!
یونا: خب میخوام سلیقه منم بدونین
ات: جیمین عزیزم ول کن باهم میریم دیگه
جیمین: باشه(باحالت تنفر)
ات: خب من میرم حاضر شم
جیمین: باشه عزیزم برو حاضر شو منم میرم تو ماشین منتظرتم
یونا: پس منم میامم اخجون
جیمین: باشه😐
ویو یونا و جیمین:
یونا: جیمین از قبل جذاب تر شدیااا
جیمین: ببخشید دیگه
یونا: هممممم
جیمین: چیه چتهه؟!
یونا: چرا با ات میخوای ازدواج کنی مگه من چمه؟!
جیمین: ببین به تو اصن ربطی نداره پس به نفعته که نپرسی وگرنه برات بد تموم میشه
داشتیم حرف میزدیم که ات اومد
ات: بریم عزیزم؟
جیمین: اره عشقم
ات: یه سوال دارم؟!
جیمین: چیه؟
ات: چرا یونا باید جلو بشینه؟!
جیمین: از جونش سیر شده بدو بدو عقب یونا تو هنو بچه ای
یونا: نمیخوام و نمیرم بعد از سالها نشستم پیشه پسر داییم
ات: هوفففففف
جیمین: بعدا حسابتو میرسم صب کن
رسیدن به مزون لباس عروس
ات: جیمین این خیلی خوشگله ها(پست بعدی)
جیمین: عوم عاره بیب قشنگه
یونا: اخ اخ خیلیم زشته
جیمین: از تو نظر نخواستیم
میرن داخل ات تن میزنه میخرن میان بیرون
فلش بک به بعد از خرید
ات: جیمین من خیلی گرسنمه خسته شدم
جیمین: میخوای بیرون غذا بخوریم؟
یونا: عه اره اخجون
جیمین: باز این حرف زد
ات: اره عزیزم بریم
غذاشونو میخورن میرن خونه
فلش بک به خونه....
شرط: ۲۵لایک
جیمین: عه یعنی کی میتونه باشه؟!
ات: نمیدونم
جیمین: آجومااااااااا(باداد)
آجوما: بله ارباب
جیمین: برو دروباز کن ببین کیه تا من برم لباسامو عوض کنم
آجوما: چشم ارباب
ویوات:
من لباسام خوب بود فقط یه کم خودم مرتب کردم رفتم پایین دیدم بابای جیمین و عمه و دختر عمش اومدن
(علامت عمه~،یونا دختر عمه جیمین)
ات: عه... سلام پدر رسیدن بخیر
جیمین: سلام پدر خوبی؟
پ. ج: ممنونم شما خوبین؟
ات: ممنون.. معرفی نمیکنین
پ. ج: خب این خواهرم و دختر خواهرم هستن
~: خشبختم دخترم
یونا: خشبختم همدیگرو بغل میکنن
جیمین: پدر پس.... عمو کجاست؟!
~: جیمین جان عمو بخاطر اینکه کارای اداره عقب مونده بود نتونست بیاد
جیمین: عاها... خب پدر منو ات میخوایم بریم تا کارای عروسی رو کنیم
یونا: عه.. عه منم میاممم
جیمین: ببخشید ببخشید برایه چی؟!
یونا: خب میخوام سلیقه منم بدونین
ات: جیمین عزیزم ول کن باهم میریم دیگه
جیمین: باشه(باحالت تنفر)
ات: خب من میرم حاضر شم
جیمین: باشه عزیزم برو حاضر شو منم میرم تو ماشین منتظرتم
یونا: پس منم میامم اخجون
جیمین: باشه😐
ویو یونا و جیمین:
یونا: جیمین از قبل جذاب تر شدیااا
جیمین: ببخشید دیگه
یونا: هممممم
جیمین: چیه چتهه؟!
یونا: چرا با ات میخوای ازدواج کنی مگه من چمه؟!
جیمین: ببین به تو اصن ربطی نداره پس به نفعته که نپرسی وگرنه برات بد تموم میشه
داشتیم حرف میزدیم که ات اومد
ات: بریم عزیزم؟
جیمین: اره عشقم
ات: یه سوال دارم؟!
جیمین: چیه؟
ات: چرا یونا باید جلو بشینه؟!
جیمین: از جونش سیر شده بدو بدو عقب یونا تو هنو بچه ای
یونا: نمیخوام و نمیرم بعد از سالها نشستم پیشه پسر داییم
ات: هوفففففف
جیمین: بعدا حسابتو میرسم صب کن
رسیدن به مزون لباس عروس
ات: جیمین این خیلی خوشگله ها(پست بعدی)
جیمین: عوم عاره بیب قشنگه
یونا: اخ اخ خیلیم زشته
جیمین: از تو نظر نخواستیم
میرن داخل ات تن میزنه میخرن میان بیرون
فلش بک به بعد از خرید
ات: جیمین من خیلی گرسنمه خسته شدم
جیمین: میخوای بیرون غذا بخوریم؟
یونا: عه اره اخجون
جیمین: باز این حرف زد
ات: اره عزیزم بریم
غذاشونو میخورن میرن خونه
فلش بک به خونه....
شرط: ۲۵لایک
۲۳.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.