همکلاسی مافیا پارت آخر
۱ماه بعد
ات
تو این چند ماه همش اینجا بودم تهیونگ اجازه رفتن به بیرون رو بهم نمی داد خودشم اصلا باهام وقت نمیگذروندحوصلم بیش از اندازه سر رفته بود منتظر بودم ته بیاد خونه میخواستم بهش اعتراف کنم چون واقعا عاشقش شده بودم و نمی تونستم تحمل کنم
ته
اصلا نمی زاشتم ات از خونه بره بیرون و خودمم زیاد باهاش وقت نمیگذروندم ولی واقعا عاشقش شدم و نمی تونم دیگه تحمل کنم
(واره دیگه ات و ته باهم ازدواج کردن و یه بچه آوردن به اسم سویونگ)
ات
منو ته باهم ازدواج کردیم و یه دختر آوردیم به اسمه سویونگ که خیلی کیوت و دوست داشتنیه این چن روز ته اصلا بهم توجه نمیکنه و باهام سرده تصمیم گرفتم برم محل کارش لباس هام رو پوشیدم سویونگ رو سپردم به آجوما سوار ماشنم شدم و به سمت شرکت ته حرکت کردم
چند مین بعد
رسیدم شرکت رفتم پیش منشی ته و آدرس اتاقشو ازش پرسیدم رفتم سمت اتاقش بدون در زدن وارد شدم
ات: تهیو...
ته: چرا بدون در اومدی تو بهت یاد ندادن در بزنی(داد)
ات: تهیونگ برات متاسفم منو به این عملی ترجیح دادی(داد و گریه)
ته: ات گمشو بیرون
ات
وارد اتاق شدم و باورم نمیشد اون تهیونگ بود داشت یه زن رو می بوسید بهم گفت از اتاقش برم بیرون منم بیشتر از جون ته رو دوست داشتم بخاطر همین دست به کاری زدم که نباید میزدم سویونگ و سپردم دست آجوما و...
ته
پشیمون شدم که با ات اونطوری حرف زدم رفتم خونه که ازش معذرت خواهی کنم ولی پیداش نکردم از آجوما پرسیدم که کجاست گفت حمومه رفتم توی حموم و با چیزی که دیدم زبونم بند ات... ات خودکشی کرده بود
(و آره دیگه ات مرد و تهیونگ هیچ وقت خودش رو نبخشید سویونگ هم بزرگ شد و فهمید مادرش بخاطر خیانت ته خودکشی کرد و ترکش کرد تهیونگ موند خودش و آره دیگه)
خببب این فیک تموم شد درخواست هاتون رو پیوی بهم بگید باییی
ات
تو این چند ماه همش اینجا بودم تهیونگ اجازه رفتن به بیرون رو بهم نمی داد خودشم اصلا باهام وقت نمیگذروندحوصلم بیش از اندازه سر رفته بود منتظر بودم ته بیاد خونه میخواستم بهش اعتراف کنم چون واقعا عاشقش شده بودم و نمی تونستم تحمل کنم
ته
اصلا نمی زاشتم ات از خونه بره بیرون و خودمم زیاد باهاش وقت نمیگذروندم ولی واقعا عاشقش شدم و نمی تونم دیگه تحمل کنم
(واره دیگه ات و ته باهم ازدواج کردن و یه بچه آوردن به اسم سویونگ)
ات
منو ته باهم ازدواج کردیم و یه دختر آوردیم به اسمه سویونگ که خیلی کیوت و دوست داشتنیه این چن روز ته اصلا بهم توجه نمیکنه و باهام سرده تصمیم گرفتم برم محل کارش لباس هام رو پوشیدم سویونگ رو سپردم به آجوما سوار ماشنم شدم و به سمت شرکت ته حرکت کردم
چند مین بعد
رسیدم شرکت رفتم پیش منشی ته و آدرس اتاقشو ازش پرسیدم رفتم سمت اتاقش بدون در زدن وارد شدم
ات: تهیو...
ته: چرا بدون در اومدی تو بهت یاد ندادن در بزنی(داد)
ات: تهیونگ برات متاسفم منو به این عملی ترجیح دادی(داد و گریه)
ته: ات گمشو بیرون
ات
وارد اتاق شدم و باورم نمیشد اون تهیونگ بود داشت یه زن رو می بوسید بهم گفت از اتاقش برم بیرون منم بیشتر از جون ته رو دوست داشتم بخاطر همین دست به کاری زدم که نباید میزدم سویونگ و سپردم دست آجوما و...
ته
پشیمون شدم که با ات اونطوری حرف زدم رفتم خونه که ازش معذرت خواهی کنم ولی پیداش نکردم از آجوما پرسیدم که کجاست گفت حمومه رفتم توی حموم و با چیزی که دیدم زبونم بند ات... ات خودکشی کرده بود
(و آره دیگه ات مرد و تهیونگ هیچ وقت خودش رو نبخشید سویونگ هم بزرگ شد و فهمید مادرش بخاطر خیانت ته خودکشی کرد و ترکش کرد تهیونگ موند خودش و آره دیگه)
خببب این فیک تموم شد درخواست هاتون رو پیوی بهم بگید باییی
۱۲.۹k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.