𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟐
البته که تهیونگ برای سلام فقط به تکون دادن سر اکتفا کرد.... بعد مامانش بهش اشاره کرد که خریدای دستت رو ببره اتاقت.....
بی حوصله از جاش پاشد و اومد سمتت و خریداها رو ازت گرفت با لبخند گرمی بهش گفتی
ات = ممنون
با نگاه سختی که توش یعنی پدرت و در میارم از کنارش رد شد و خریدهاش رو برد و گذاشت تو اتاق مشترکشون از انجایی که نمی دونست اتاقاشون فرق کرده ...... تایم ناهار همه نشسته بودین سر میز که تهیونگ اومد برخلاف فکر جمع نشست کنارت و تو تلاش مردی خیلی عادی رفتار کنی و بقیه هم لبخند می زدن
ناهار رو خورده بودین و تو و یونا رفته بودین تو بالکن نشسته بودین
جینا( خدمتکار رو مخه) هم قرار بود برامون قهوه بیاره و ما داشتیم حرف می زدیم....
یونا :دیدی دیدی وای خدا نشست کنار توووو واييييي خدا داشتم میمیردم اون لحظه که از خوشحالی جیغ نزنم
ات :حالا چرا شلوغش میکنی.... فقط نشست کنارم حالا مثلا چی شده
یونا: وای خدا وای خدا چرا اینقدر تو احمقیییییی مگه جا دیگه نبود فقط کنار تو خالی بود؟
ات: نه پیش مامانشم جا خالی بود
يونا: افرین خودت جواب خودت رو دادی .......(امدی حرفی بزنی که صدای باز شدن در و ورود جینا ساکت شدی)
جينا: بفرمایید
(جینا هم که از خدا خواسته فقط میخواست ات رو اذیت کنه پس....)
ات: ایییی
يونا: چی کار میکنی خدمتکار احمقققققق
سینی قهوه رو ریخت رو تو
(تهیونگ ویو)
(داشتم رد میشدم که با صدای بلند صحبت کردن برگشتم سمت بالکن که دیدم اون دو تا مونگل نشستن تو بالكن اومدم رد شم که با دای جیغ دوییدم سمت بالکن که دیدم ات از شدت درد چشماش رو بسته)
تهیونگ خطاب به جینا گفت :داری چه غلطی کردی بعد دوييد سمتت تو رو برد توو بغلش و پشتت رو نوازش کرد تا اروم بشی
ته :گمشووووو بيرون بعدا حسابت رو میرسممممم
تهیونگ تو ذهنش:( فهمیدم ات از صدای بلندم ترسید چون تنش تو دستام لرزید برای همین صورتش رو بوسیدم و برایدل استایل بلندش کردم و بردمش اتاقمون و يونا هم اومد دنبالم)
بردمش و گذاشتمش تو وان حموم از شدت درد گریه اش گرفته بود شده عین یه بچه پنج ساله.....
اب سرد وان رو باز کردم که لرزید برای همین فن توی حموم رو هم روشن کردم که هم زمان گرم هم بشه.......
يونا: ببخشید من باید برم ..... بعدا ميبينمتون فقط تهیونگ میشه به لحظه بیایی
ته :اره بگو
یونا: به ات نگو من چیزی بهت گفتم اما این خدمتکاره همین جینا خیلی داره اذیتش میکنه امروز صبح هم به عالمه چرت و پرت بهش گفته فقط خواستم بدونی
ته :ممنون که گفتی ...
ماشین داری یا بگم برسونتت
يونا :نه خودم میرم
ته :نمی خواد یه لحظه وایستا مکسسس خانم و برسون هر مقصدی که میخوان برن
برگشتم توی حموم اتاق
ته: چرا لباستو در نیاوردی؟
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟐
البته که تهیونگ برای سلام فقط به تکون دادن سر اکتفا کرد.... بعد مامانش بهش اشاره کرد که خریدای دستت رو ببره اتاقت.....
بی حوصله از جاش پاشد و اومد سمتت و خریداها رو ازت گرفت با لبخند گرمی بهش گفتی
ات = ممنون
با نگاه سختی که توش یعنی پدرت و در میارم از کنارش رد شد و خریدهاش رو برد و گذاشت تو اتاق مشترکشون از انجایی که نمی دونست اتاقاشون فرق کرده ...... تایم ناهار همه نشسته بودین سر میز که تهیونگ اومد برخلاف فکر جمع نشست کنارت و تو تلاش مردی خیلی عادی رفتار کنی و بقیه هم لبخند می زدن
ناهار رو خورده بودین و تو و یونا رفته بودین تو بالکن نشسته بودین
جینا( خدمتکار رو مخه) هم قرار بود برامون قهوه بیاره و ما داشتیم حرف می زدیم....
یونا :دیدی دیدی وای خدا نشست کنار توووو واييييي خدا داشتم میمیردم اون لحظه که از خوشحالی جیغ نزنم
ات :حالا چرا شلوغش میکنی.... فقط نشست کنارم حالا مثلا چی شده
یونا: وای خدا وای خدا چرا اینقدر تو احمقیییییی مگه جا دیگه نبود فقط کنار تو خالی بود؟
ات: نه پیش مامانشم جا خالی بود
يونا: افرین خودت جواب خودت رو دادی .......(امدی حرفی بزنی که صدای باز شدن در و ورود جینا ساکت شدی)
جينا: بفرمایید
(جینا هم که از خدا خواسته فقط میخواست ات رو اذیت کنه پس....)
ات: ایییی
يونا: چی کار میکنی خدمتکار احمقققققق
سینی قهوه رو ریخت رو تو
(تهیونگ ویو)
(داشتم رد میشدم که با صدای بلند صحبت کردن برگشتم سمت بالکن که دیدم اون دو تا مونگل نشستن تو بالكن اومدم رد شم که با دای جیغ دوییدم سمت بالکن که دیدم ات از شدت درد چشماش رو بسته)
تهیونگ خطاب به جینا گفت :داری چه غلطی کردی بعد دوييد سمتت تو رو برد توو بغلش و پشتت رو نوازش کرد تا اروم بشی
ته :گمشووووو بيرون بعدا حسابت رو میرسممممم
تهیونگ تو ذهنش:( فهمیدم ات از صدای بلندم ترسید چون تنش تو دستام لرزید برای همین صورتش رو بوسیدم و برایدل استایل بلندش کردم و بردمش اتاقمون و يونا هم اومد دنبالم)
بردمش و گذاشتمش تو وان حموم از شدت درد گریه اش گرفته بود شده عین یه بچه پنج ساله.....
اب سرد وان رو باز کردم که لرزید برای همین فن توی حموم رو هم روشن کردم که هم زمان گرم هم بشه.......
يونا: ببخشید من باید برم ..... بعدا ميبينمتون فقط تهیونگ میشه به لحظه بیایی
ته :اره بگو
یونا: به ات نگو من چیزی بهت گفتم اما این خدمتکاره همین جینا خیلی داره اذیتش میکنه امروز صبح هم به عالمه چرت و پرت بهش گفته فقط خواستم بدونی
ته :ممنون که گفتی ...
ماشین داری یا بگم برسونتت
يونا :نه خودم میرم
ته :نمی خواد یه لحظه وایستا مکسسس خانم و برسون هر مقصدی که میخوان برن
برگشتم توی حموم اتاق
ته: چرا لباستو در نیاوردی؟
۴.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.