دوباره ادامه پارت ۲
یوکی:شینچیرو سان ميشه هدیه اما چان هم بدی؟^^
شینچیرو:بفرمایید
یوکی: ممنون
یوکی:اومدم مایکی
مایکی: اون هدیه اما هست؟
یوکی:آره^^
مایکی:حتما خوشش میاد بریم داخل*در زدن
یوکی:ممنون مایکی^^
اما:بیا داخل
مایکی:*در رو با لگد باز کردن
امااااا دوست جدید داریمممم
اما: آروم در کنده شد... واقاااااااا
مایکی:آره*اشاره به یوکی
یوکی: خوشوقتم اما چان یوکی کیم هستم میای دوست شیم^^
اما: منم همین طور یوکی چان
آرهههههههه*پریدن بغل یوکی
یوکی:خوب اما چان برات یه هدیه آوردم ^^
اما: واقعا مرسیییییی یوکی چان
چی هست؟
یوکی:گردنبند دوستی خرسی^^
بنفشه مال من زرده مال تو^^
اما:واییییییییییی مرسی عاشقشم ♡^♡
یوکی:^^
شینچیرو:بچه ها بیاید غذااااااا* داد
مایکی و اماو یوکی: چشم
*سر میز
یوکی: خیلی خوشمزست ^^
خیلی وقته غذا خونگی نخوردم...
شینچیرو:ممنون^^
اما:منم بلدم آشپزی کنم^^
یوکی:واقعا عالی منم بلدم ^^
اما: هوراااااا بعد باهم آشپزی میکنیم یوکی چان^^
یوکی: حتما ^^
مایکی:چرا گفتی خیلی وقته غذا خونگی نخوردم؟
یوکی:....
پدربزرگ:*زدن تو سر مایکی با عصا
شاید نخواد بگه
اما و شینچیرو:آره
مایکی:آخ..
یوکی:نه مشکلی نیست خوب من توی خانواده پولدار بزرگ شدم و خدمتکاراها برامون غذا درست میکنن مامانم و بابام هم بیشتر وقتا خونه نیستند...
مایکی: آها
یوکی: ببخشید مزاحم شدم دیگه دیره مادرم نگرانم میشه باید برم
اما و مایکی: باشه بعد میبینیمت
اما: شماره تلفنت رو میدی؟
یوکی:آره********
اما: مرسی یوکی چان^^
یوکی:خواهش^^
پدربزرگ و شینچیرو:خدافظ
مکان خانه خانواده کیم از زبان یوکی
خانواده سانو خیلی خوبن
خوشحالم دوستای جدید پیدا کردم
لباسامو عوض کردم و خوابیدم
♡پایان ♡
امیدوارم دوست داشته باشید ^^♡
دستم کنده شد تا نوشتم 💔😐
متن طولانی نمیاد😐
مجبورم ۱ پارت رو داخل چند پارت بدم😐💔
ببخشید دیر شد ویگوس باهام لج کرده بود پست ارسال نمیکرد 💔😐
شینچیرو:بفرمایید
یوکی: ممنون
یوکی:اومدم مایکی
مایکی: اون هدیه اما هست؟
یوکی:آره^^
مایکی:حتما خوشش میاد بریم داخل*در زدن
یوکی:ممنون مایکی^^
اما:بیا داخل
مایکی:*در رو با لگد باز کردن
امااااا دوست جدید داریمممم
اما: آروم در کنده شد... واقاااااااا
مایکی:آره*اشاره به یوکی
یوکی: خوشوقتم اما چان یوکی کیم هستم میای دوست شیم^^
اما: منم همین طور یوکی چان
آرهههههههه*پریدن بغل یوکی
یوکی:خوب اما چان برات یه هدیه آوردم ^^
اما: واقعا مرسیییییی یوکی چان
چی هست؟
یوکی:گردنبند دوستی خرسی^^
بنفشه مال من زرده مال تو^^
اما:واییییییییییی مرسی عاشقشم ♡^♡
یوکی:^^
شینچیرو:بچه ها بیاید غذااااااا* داد
مایکی و اماو یوکی: چشم
*سر میز
یوکی: خیلی خوشمزست ^^
خیلی وقته غذا خونگی نخوردم...
شینچیرو:ممنون^^
اما:منم بلدم آشپزی کنم^^
یوکی:واقعا عالی منم بلدم ^^
اما: هوراااااا بعد باهم آشپزی میکنیم یوکی چان^^
یوکی: حتما ^^
مایکی:چرا گفتی خیلی وقته غذا خونگی نخوردم؟
یوکی:....
پدربزرگ:*زدن تو سر مایکی با عصا
شاید نخواد بگه
اما و شینچیرو:آره
مایکی:آخ..
یوکی:نه مشکلی نیست خوب من توی خانواده پولدار بزرگ شدم و خدمتکاراها برامون غذا درست میکنن مامانم و بابام هم بیشتر وقتا خونه نیستند...
مایکی: آها
یوکی: ببخشید مزاحم شدم دیگه دیره مادرم نگرانم میشه باید برم
اما و مایکی: باشه بعد میبینیمت
اما: شماره تلفنت رو میدی؟
یوکی:آره********
اما: مرسی یوکی چان^^
یوکی:خواهش^^
پدربزرگ و شینچیرو:خدافظ
مکان خانه خانواده کیم از زبان یوکی
خانواده سانو خیلی خوبن
خوشحالم دوستای جدید پیدا کردم
لباسامو عوض کردم و خوابیدم
♡پایان ♡
امیدوارم دوست داشته باشید ^^♡
دستم کنده شد تا نوشتم 💔😐
متن طولانی نمیاد😐
مجبورم ۱ پارت رو داخل چند پارت بدم😐💔
ببخشید دیر شد ویگوس باهام لج کرده بود پست ارسال نمیکرد 💔😐
۷۸۷
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.