پارت ۱۱۴ Blood moon
پارت ۱۱۴ Blood moon
سوجین:خوب میگفتی چیز ناموسی توش داری لعنتی
بعدم لباسمو از توش در اورد و گفت
سوجین:اوففففففففففف اونم قرمززززززززززززز
سریع لباسو ازش گرفتم و یکی زدم تو سرش
-پرررررررروووووو
سوجین:عروسک از همینام واسه شوهر جونت میپوشی؟
ا/ت:سوجینننننننننننن
سوجین:خوب بابا حالا چرا میزنی!
رفتم سمت کمدم و تمام نایلونارو گذاشتم توش
سوجین دستمو گرفت و گفت
سوجین:بیا بشین یکم باهم حرف بزنیم
ا/ت: میتونی یکاری واسم بکنی؟
سوجین:چی؟
ا/ت:میخوام برم دوستامو ببینم میتونی از کوک واسم اجازه بگیری؟تورو خدا
سرشو به علامنت منفی تکون داد
سوجین:نه جونگکوک باهات لج میوفته
با التماس گفتم
ا/ت:خواهش میکنم
با دیدن قطره اشکی که از چشم افتاد پایین بغلم کردو گفت
سوجین:دیوونه گریه میکنی؟باشه بابا دختره لوس باهاش حرف میزنم
با خوشحالی سرمو بلند کردمو گفتم
ا/ت:راست میگی؟
سوجین:اوهوم،ولی من یه راه بهتری سراغ دارم،مطمئنم جواب میده
ا/ت:چی؟
از جاش بلند شدو به طرف در حرکت کرد
سوجین:یه دونه ازهمون لباس خوشگلات و واسش بپوشی و یکم عشوه بیای حله
بعدم بلند زد زیر خنده و در رفت
دنبالش دوییدم و گفتم
ا/ت:میکشمت سوجییییییییین
دنباله هم کرده بودیم بعد چند دقیقه حالم بد شد اصلا حواسم نبود که نباید بدوم
با حال بدی نشستم رو مبل
و زدم زیر گریه
سوجین با نگرانی اومد طرفم و گفت
سوجین:چی شدی؟
ا/ت:حالم....بده....دارم میمیرم
سوجین سریع رفت بالا و لباسام و اوردم و کمک کرد بپوشم
بعدم زنگ زد به جونگکوک و گفت حالم بد شده داره میبرتم بیمارستان
اینقده سرعتش بالا بود که ترسیدم بزنه بکشتمون
سوجین: ببخشید همش تقصیر من بود
تا رسیدیم بیمارستان سریع یه دکتر اومد بالا سرم وقتی فهمید حالم بده
سریع پزشک مخصوص و خبر کردن
سوجین:خوب میگفتی چیز ناموسی توش داری لعنتی
بعدم لباسمو از توش در اورد و گفت
سوجین:اوففففففففففف اونم قرمززززززززززززز
سریع لباسو ازش گرفتم و یکی زدم تو سرش
-پرررررررروووووو
سوجین:عروسک از همینام واسه شوهر جونت میپوشی؟
ا/ت:سوجینننننننننننن
سوجین:خوب بابا حالا چرا میزنی!
رفتم سمت کمدم و تمام نایلونارو گذاشتم توش
سوجین دستمو گرفت و گفت
سوجین:بیا بشین یکم باهم حرف بزنیم
ا/ت: میتونی یکاری واسم بکنی؟
سوجین:چی؟
ا/ت:میخوام برم دوستامو ببینم میتونی از کوک واسم اجازه بگیری؟تورو خدا
سرشو به علامنت منفی تکون داد
سوجین:نه جونگکوک باهات لج میوفته
با التماس گفتم
ا/ت:خواهش میکنم
با دیدن قطره اشکی که از چشم افتاد پایین بغلم کردو گفت
سوجین:دیوونه گریه میکنی؟باشه بابا دختره لوس باهاش حرف میزنم
با خوشحالی سرمو بلند کردمو گفتم
ا/ت:راست میگی؟
سوجین:اوهوم،ولی من یه راه بهتری سراغ دارم،مطمئنم جواب میده
ا/ت:چی؟
از جاش بلند شدو به طرف در حرکت کرد
سوجین:یه دونه ازهمون لباس خوشگلات و واسش بپوشی و یکم عشوه بیای حله
بعدم بلند زد زیر خنده و در رفت
دنبالش دوییدم و گفتم
ا/ت:میکشمت سوجییییییییین
دنباله هم کرده بودیم بعد چند دقیقه حالم بد شد اصلا حواسم نبود که نباید بدوم
با حال بدی نشستم رو مبل
و زدم زیر گریه
سوجین با نگرانی اومد طرفم و گفت
سوجین:چی شدی؟
ا/ت:حالم....بده....دارم میمیرم
سوجین سریع رفت بالا و لباسام و اوردم و کمک کرد بپوشم
بعدم زنگ زد به جونگکوک و گفت حالم بد شده داره میبرتم بیمارستان
اینقده سرعتش بالا بود که ترسیدم بزنه بکشتمون
سوجین: ببخشید همش تقصیر من بود
تا رسیدیم بیمارستان سریع یه دکتر اومد بالا سرم وقتی فهمید حالم بده
سریع پزشک مخصوص و خبر کردن
۸.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.