𝓟𝓪𝓻𝓽 ⁸
دنیایموازی ( 𝑝𝑎𝑟𝑎𝑙𝑙𝑒𝑙 𝑤𝑜𝑟𝑙𝑑 ) 𝓟𝓪𝓻𝓽 ⁸
میچا رو به عنوان کمک دستیارم انتخاب کردم وسایلمو جمع کردمو گزاشتم گوشه ای پریدم داخل تشک و خوابیدم
.......
میچا:سلیطه پاشو ببینم
_ولم کن
_ پاشو الان میزنمت
با اجبار بلند شدم یاد اردو افتادم پریدم
_ می چا ساعت چنده
_ شش صبح
_ آه خوبه
لباسمو پوشیدم و موهام بستم
با می چا بعد سوپ بلند شدیم وسایلمون رو برداشتیم
_ خانم ما باید کجا منتظر باشیم
_ بیاید بریم سمتدر عمارت شاهزاده ها
پشت سرش حرکت کردیم شاهزاده ها رو دیدیم برای بار هزارم عر زدم که حتی با این لباسا هم جذابن. سرمو خم کردم چند نفر داشتن هشتا اسب میاوردن
رفتن سمت اسب ها یه اسب اضافه اومد حرکت کردن مین هی یا همونشاهزاده همسوار اسب هشتم شد
_ نکنه باید پیاده بریم می چا
_ چیمیگی خل شدی همیشه خدمتکار ها پیدا میرفتن
داد زدم : چی ؟ اومانیییی
مثل خر دنبالشون میرفتیمپام درد میکرد
دیگه نتونستم و کنار جاده نشستم
_ آخ ننه پام
خانم کیم اومد زد پس سرم
_ دختر بلند شو
_ آخ آجوماااا بزارین بشینم پام درد گرفت
_ دختر پاشو اینجا خطرناکه
_ حواسمهست شما برین الان من میام
آجوما رفت دستی به زانوم گرفتم مشت زدم توش
_ هی خدا مردیم از خوشی
یدفعه سبزه ها تکون خورد
متعجب نگاهی بهش کردم که دیدم شاخ درآورد
_ حتما بخاطر پیاده روی زیادیه مگه میشه سبزه هم شاخ داشته باشه بابا
دستمو تکون دادم و پیشی گفتم
_ وایسا واقعا شاخ داره نفس هممیکشه جلل الخالق
رفتم نزدیک که یه حیوون اومد بیرون خوک بود
_ ببین بخدا قصد مزاحمت نداشتم نگاه دارم میرم
همینطوری پاشو عقب و جلو روی زمین میکشید
_ غلطططط کردمممممجیغغغ
رفتم تو جاده و دویدم
_ کمکککککک هلپپپپ بابا من آرزو دارم
_ یا قرآن مثل پلنگ ایرانی میتازونی
_ کمککککک
کالسکه رو که دیدم زودی دویدم کهاونا وایسادن من میدویدم خوکه دنبال من میومد
_ اجومااااا ترو جدت نجاتم بده
اصلا حواسم بهپشتم نبود همینطور دور کالسکه و اسبا میچرخیدم
چهره ی خندون بقیه رو دیدم به پشتم نگاهی کردم مسقیم خوردم تو درخت
_ آخ حرومزاده
خودمو کشوندم بالا
_ گمشو بدو گمشو دیگه
تو یه ثانیه تیر خورد بهش
_ ایییی اوق
صدای نامجون اومد : هی خوبی
_ بله سرورم
مثل زورو خودم انداختم پایین و ژست زورویی گرفتم زبونمو برای خوکه دراز کردم
بلهتمجدیدوبانوتونگشادنبودپارتگزاشت
like±³⁵
میچا رو به عنوان کمک دستیارم انتخاب کردم وسایلمو جمع کردمو گزاشتم گوشه ای پریدم داخل تشک و خوابیدم
.......
میچا:سلیطه پاشو ببینم
_ولم کن
_ پاشو الان میزنمت
با اجبار بلند شدم یاد اردو افتادم پریدم
_ می چا ساعت چنده
_ شش صبح
_ آه خوبه
لباسمو پوشیدم و موهام بستم
با می چا بعد سوپ بلند شدیم وسایلمون رو برداشتیم
_ خانم ما باید کجا منتظر باشیم
_ بیاید بریم سمتدر عمارت شاهزاده ها
پشت سرش حرکت کردیم شاهزاده ها رو دیدیم برای بار هزارم عر زدم که حتی با این لباسا هم جذابن. سرمو خم کردم چند نفر داشتن هشتا اسب میاوردن
رفتن سمت اسب ها یه اسب اضافه اومد حرکت کردن مین هی یا همونشاهزاده همسوار اسب هشتم شد
_ نکنه باید پیاده بریم می چا
_ چیمیگی خل شدی همیشه خدمتکار ها پیدا میرفتن
داد زدم : چی ؟ اومانیییی
مثل خر دنبالشون میرفتیمپام درد میکرد
دیگه نتونستم و کنار جاده نشستم
_ آخ ننه پام
خانم کیم اومد زد پس سرم
_ دختر بلند شو
_ آخ آجوماااا بزارین بشینم پام درد گرفت
_ دختر پاشو اینجا خطرناکه
_ حواسمهست شما برین الان من میام
آجوما رفت دستی به زانوم گرفتم مشت زدم توش
_ هی خدا مردیم از خوشی
یدفعه سبزه ها تکون خورد
متعجب نگاهی بهش کردم که دیدم شاخ درآورد
_ حتما بخاطر پیاده روی زیادیه مگه میشه سبزه هم شاخ داشته باشه بابا
دستمو تکون دادم و پیشی گفتم
_ وایسا واقعا شاخ داره نفس هممیکشه جلل الخالق
رفتم نزدیک که یه حیوون اومد بیرون خوک بود
_ ببین بخدا قصد مزاحمت نداشتم نگاه دارم میرم
همینطوری پاشو عقب و جلو روی زمین میکشید
_ غلطططط کردمممممجیغغغ
رفتم تو جاده و دویدم
_ کمکککککک هلپپپپ بابا من آرزو دارم
_ یا قرآن مثل پلنگ ایرانی میتازونی
_ کمککککک
کالسکه رو که دیدم زودی دویدم کهاونا وایسادن من میدویدم خوکه دنبال من میومد
_ اجومااااا ترو جدت نجاتم بده
اصلا حواسم بهپشتم نبود همینطور دور کالسکه و اسبا میچرخیدم
چهره ی خندون بقیه رو دیدم به پشتم نگاهی کردم مسقیم خوردم تو درخت
_ آخ حرومزاده
خودمو کشوندم بالا
_ گمشو بدو گمشو دیگه
تو یه ثانیه تیر خورد بهش
_ ایییی اوق
صدای نامجون اومد : هی خوبی
_ بله سرورم
مثل زورو خودم انداختم پایین و ژست زورویی گرفتم زبونمو برای خوکه دراز کردم
بلهتمجدیدوبانوتونگشادنبودپارتگزاشت
like±³⁵
۵۸.۵k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.