★وقتی حرفت رو اشتباه متوجه میشن...P2
هان :
رفته بود حموم و تو هم حوصلت سر رفته بود . وقتی صدای در حموم رو شنیدی سریع برگشتی سمت حموم و به هان که با حوله حموم و موهای خیس جلوی در حموم بود زل زدی .
_ ات ؟ باز چی میخوای ؟( به یاد مامانا )
+ عهه ، دلت میاد ؟
داشت میرفت توی اتاقتون که
+ هاناااااا ، میای یکم خوشگذرونی کنیم ؟( لبخند )
_ اتفاقا من دیشب یک بازی فکری جدید خریدم بازی کنیم ( لبخند )
( اره دیگه نشستین بازی فکری بازی کردین )
فلیکس :
توی آشپزخونه بود و آشپزی میکرد. توهم حوصله ات سر رفته بود . رفته توی آشپزخونه و کمرت رو چسبوندی به اپن .
+ لیکسیی ، دلم خوشگذرونی میخواد ( غر )
بهت توجه نکرد .
+ لیکسییی ، با توعمم ( غر )
دستاش رو شست و خیلی ناگهانی به سمتت برگشت و دستاش رو دو طرفت روی اپن قفل کرد . با چشم های خمارش بهت خیره شد و لب زد :
_ بیبی من دلش میخواد بازی کنه ؟
+ ا..اره ( متعجب )
_ ولی من دلم بازی بزرگسالا رو میخواد ( پوزخند )
توی یک حرکت روی اپن نشوندت و لب هاش رو چسبوند به لبات .
همینطور که میبوسیدت یک دستش رو روی رونت حرکت میداد و با دست دیگه اش دکمه های لباست رو باز میکرد ...
( آشپزخونه جای بدی برای نماز خوندن نیست 💔📿 )
سونگمین :
داشتی ظرف هارو میشستی که دست هایی دور کمرت حلقه شد .
سرش رو آروم روی شونه ات قرار داد و پرسید :
_ کی کارت تموم میشه ؟ حوصله ام سر رفته ( خمار )
+ الاناست که تموم شه ( لبخند )
_ بعدش میخوای چیکار کنی ؟ ( خمار )
+ میتونیم یکم خوشبگذرونیم ( لبخند )
اخرین ظرف رو هم شستی و با دستمال کنار دستت خشکش کردی .
بلافاصله بعد اینکه مطمئن شد کارت تموم شده برآید استایل بغلت و و بردت سمت اتاق خوابتون .
+ سونگمینا ، چیکار میکنی ( متعجب )
_ گفتم که حوصله ام سر رفته و توهم گفتی میتونیم خوشگذرونی کنیم ( خمار )
+ هی کیم سونگمینننن من منظورم این نبود۵تهندون۶عا، نرخهرک،خدفا( رد دادن )
یک عالم دست و پا زدی که خودت رو آزاد کنی ولی فایده ای نداشت چون به تختتون رسیده بودین ....
آی ان :
اومده بودین خرید کنین کلی ساعت ها بود که هیچ چیزی نظرت رو نمیگرفت.
+ آی انییی ، میشه اون رو پرو کنم ؟
_ چرا نشه ( لبخند )
وارد مغازه که شدید لباس رو از مغازه دار گرفتی تا پرو کنی . بعد چند دقیقه سرت رو از پرو بیرون آوردی و رو به جونگین که روی مبل منتظرت نشسته بود لب زدی :
+ آی انا ، میشه بیای کمکم ؟ ( لبخند )
از روی مبل بلند شد و به سمت اتاق پرو اومد . وارد شد و در رو پشت سرش قفل کرد .
+ جونگینا ؟ چیکار میکنی ؟( متعجب )
حتی فکرش هم نمیکردی چند دقیقه پیش باعث هور*نی شدنش شده بودی .
با نگاه خمارش بهت زل زد و گفت :
_ نگران نباش ، به مغازه دار پول دادم تا برای یک ربع تا نیم ساعت مغازه رو تعطیل کنه و بره ( خمار )
میخواستی چیزی بگی که لب هاش رو روی لب هات قرار داد . با ولع میبوسیدت جوری که حتی نمیرسیدی باهاش همکاری کنی .
در همین حین لباست رو از تنت در آورد و کمربندش رو باز کرد . ازت جدا شد و آروم لب زد :
_ فقط باید همکاری کنی ، میدونی که چقدر نیازت دارم ( خمار )
......
فکرش رو میکردین جونگین بتونه اینقدر ددی باشه ؟📿💔😔
رفته بود حموم و تو هم حوصلت سر رفته بود . وقتی صدای در حموم رو شنیدی سریع برگشتی سمت حموم و به هان که با حوله حموم و موهای خیس جلوی در حموم بود زل زدی .
_ ات ؟ باز چی میخوای ؟( به یاد مامانا )
+ عهه ، دلت میاد ؟
داشت میرفت توی اتاقتون که
+ هاناااااا ، میای یکم خوشگذرونی کنیم ؟( لبخند )
_ اتفاقا من دیشب یک بازی فکری جدید خریدم بازی کنیم ( لبخند )
( اره دیگه نشستین بازی فکری بازی کردین )
فلیکس :
توی آشپزخونه بود و آشپزی میکرد. توهم حوصله ات سر رفته بود . رفته توی آشپزخونه و کمرت رو چسبوندی به اپن .
+ لیکسیی ، دلم خوشگذرونی میخواد ( غر )
بهت توجه نکرد .
+ لیکسییی ، با توعمم ( غر )
دستاش رو شست و خیلی ناگهانی به سمتت برگشت و دستاش رو دو طرفت روی اپن قفل کرد . با چشم های خمارش بهت خیره شد و لب زد :
_ بیبی من دلش میخواد بازی کنه ؟
+ ا..اره ( متعجب )
_ ولی من دلم بازی بزرگسالا رو میخواد ( پوزخند )
توی یک حرکت روی اپن نشوندت و لب هاش رو چسبوند به لبات .
همینطور که میبوسیدت یک دستش رو روی رونت حرکت میداد و با دست دیگه اش دکمه های لباست رو باز میکرد ...
( آشپزخونه جای بدی برای نماز خوندن نیست 💔📿 )
سونگمین :
داشتی ظرف هارو میشستی که دست هایی دور کمرت حلقه شد .
سرش رو آروم روی شونه ات قرار داد و پرسید :
_ کی کارت تموم میشه ؟ حوصله ام سر رفته ( خمار )
+ الاناست که تموم شه ( لبخند )
_ بعدش میخوای چیکار کنی ؟ ( خمار )
+ میتونیم یکم خوشبگذرونیم ( لبخند )
اخرین ظرف رو هم شستی و با دستمال کنار دستت خشکش کردی .
بلافاصله بعد اینکه مطمئن شد کارت تموم شده برآید استایل بغلت و و بردت سمت اتاق خوابتون .
+ سونگمینا ، چیکار میکنی ( متعجب )
_ گفتم که حوصله ام سر رفته و توهم گفتی میتونیم خوشگذرونی کنیم ( خمار )
+ هی کیم سونگمینننن من منظورم این نبود۵تهندون۶عا، نرخهرک،خدفا( رد دادن )
یک عالم دست و پا زدی که خودت رو آزاد کنی ولی فایده ای نداشت چون به تختتون رسیده بودین ....
آی ان :
اومده بودین خرید کنین کلی ساعت ها بود که هیچ چیزی نظرت رو نمیگرفت.
+ آی انییی ، میشه اون رو پرو کنم ؟
_ چرا نشه ( لبخند )
وارد مغازه که شدید لباس رو از مغازه دار گرفتی تا پرو کنی . بعد چند دقیقه سرت رو از پرو بیرون آوردی و رو به جونگین که روی مبل منتظرت نشسته بود لب زدی :
+ آی انا ، میشه بیای کمکم ؟ ( لبخند )
از روی مبل بلند شد و به سمت اتاق پرو اومد . وارد شد و در رو پشت سرش قفل کرد .
+ جونگینا ؟ چیکار میکنی ؟( متعجب )
حتی فکرش هم نمیکردی چند دقیقه پیش باعث هور*نی شدنش شده بودی .
با نگاه خمارش بهت زل زد و گفت :
_ نگران نباش ، به مغازه دار پول دادم تا برای یک ربع تا نیم ساعت مغازه رو تعطیل کنه و بره ( خمار )
میخواستی چیزی بگی که لب هاش رو روی لب هات قرار داد . با ولع میبوسیدت جوری که حتی نمیرسیدی باهاش همکاری کنی .
در همین حین لباست رو از تنت در آورد و کمربندش رو باز کرد . ازت جدا شد و آروم لب زد :
_ فقط باید همکاری کنی ، میدونی که چقدر نیازت دارم ( خمار )
......
فکرش رو میکردین جونگین بتونه اینقدر ددی باشه ؟📿💔😔
۴.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.