سگی از کنار شیری رد میشد چون او را خفته دید با طنابی شیر
سگی از کنار شیری رد میشد چون او را خفته دید با طنابی شیر را به درختی بست شیر وقتی بیدار شد سعی کرد طنابها را باز کند اما نتوانست ، در همان هنگام خری از آنجا میگذشت و شیر به خر گفت اگر مرا از بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم ...
خر طناب را از دور دستان شیر باز کرد شیر چون رها گشت به خر گفت من نیمی از جنگل را به تو نمیدهم من تمام جنگل را به تو میدهم زیرا در جنگلی که سگان شیران را به بند کشند و خران آنها را برهانند دیگر جای ماندن نیست !!
خر طناب را از دور دستان شیر باز کرد شیر چون رها گشت به خر گفت من نیمی از جنگل را به تو نمیدهم من تمام جنگل را به تو میدهم زیرا در جنگلی که سگان شیران را به بند کشند و خران آنها را برهانند دیگر جای ماندن نیست !!
۹۹۸
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.