Halp part3
*نامجون ویو*
بعد از اینکه صدای ا.ت رو شنیدم انقدر استرس گرفتم که با عجله از پله ها پایین اومدم...حواسم نبود و نزدیک بود بخورم زمین که دست یه نفرو دور کمرم حس کردم...
تهیونگ:خوبی داداش؟...
نامجون:نه...اصلا
تهیونگ:چرا؟...اتفاقی افتاده؟...
نامجون:ا.ت...ا.ت...اون میخواد بفهمه کی داره بهش زنگ میزنه...من مطمئن اون یه فن ساده نیس...میترسم...میترسم اون اتفاقی که برای کوک افتاد برای ا.ت هم بیوفته...
*تهیونگ ویو*
تا نامجون این حرفو زد استرس گرفتم...از طرفی نگران ا.ت بودم از طرفی هم نمیخواستم نامجون درباره ا.ت حرفی بزنه...من...من...نمیدونم...فک کنم احساسی که ا.ت دارم داره شدید میشه...
نامجون:ته؟...ته؟...خوبی؟...
تهیونگ:اره اره...ولش کن...اونم حتما یه فنه دیگه...
نامجون:خداکنه...
"دوروز بعد از زبون ا.ت..."
یه روز خسته کننده دیگه...(پ.ن:زنگ ساعتشو قطع میکنه،دمپایی هاشو پاش میکنه و میره مسواک میزنه)واییییی...دارم دیوونه میشم...تا دیروز یارو همش زنگ میزداااا...
<صدای درزدن...>
یونگی:ا.ت...ا.ت...بدووووو بیاااااا بیروووون...
درحالی که دهنم کفی بود با اعصبانیت گفتم:هااااان...مگه نمیبینی تو سرویس بهداشتی امممم...هاااا؟؟؟
یونگی:ضروریهههه...بیاااابیرون....
دهنمو شستم و سریع اومدم بیرون...یونگی انقد عجله داش که سلامم نکرد؟؟؟
جین با صدای بلند:وای وای جین چه کرده...چه بویی...چه رنگی...جدی باید رستوران میزدم
دستمو کردم تو موهام...خسته شده بودم...همه چیز یکنواخت شده بود برام...رفتم تو اتاقمو لباسامو عوض کردم...با عجله رفتم پایین...نمیدونستم میخوام کجا برم فقط میخواستم برم...(خداشانس بده...پیش اعضاس بعد میگه میخوام برم:|...)
جین:ا.ت کجا میری؟...ا.ت واااایساااا
هوپی:ا.ت...ا.ت...
نامجون:ا.ت خوبی؟...نرووو...جونگهیون"بادیگارد ا.ت"برو دنبالش...
جونگهیون:چشم قربان...
تهیونگ:نه...نمیخواد...من میرم...
نامجون:اما..."حرفش تموم نشده بود که تهیونگ رفت"
"تهیونگ ویو"
داشتم با تمام سرعت میرفتم...به در خروجی که رسیدم دیدم هیچکس نیس...ا.ت رو پیدا نکردم...انقدر عصبی شدم که مشت زدم به فرمون...دستم یکم خونی شد اما برام مهم نبود...
"ا.ت ویو"
از عمارت دور شده بود...اخه چرا اومدم بیرون اصلا؟...حتما الان یه عده ادم میخوان بیان امضا بگیرن...ش*ت...
<صدای پیامک موبایل ا.ت...>
همون شماره ناشناسه بود...برام پیام فرستاده!نوشته بود...
(پارت بعد پنج لایک پنج کامنت)
بعد از اینکه صدای ا.ت رو شنیدم انقدر استرس گرفتم که با عجله از پله ها پایین اومدم...حواسم نبود و نزدیک بود بخورم زمین که دست یه نفرو دور کمرم حس کردم...
تهیونگ:خوبی داداش؟...
نامجون:نه...اصلا
تهیونگ:چرا؟...اتفاقی افتاده؟...
نامجون:ا.ت...ا.ت...اون میخواد بفهمه کی داره بهش زنگ میزنه...من مطمئن اون یه فن ساده نیس...میترسم...میترسم اون اتفاقی که برای کوک افتاد برای ا.ت هم بیوفته...
*تهیونگ ویو*
تا نامجون این حرفو زد استرس گرفتم...از طرفی نگران ا.ت بودم از طرفی هم نمیخواستم نامجون درباره ا.ت حرفی بزنه...من...من...نمیدونم...فک کنم احساسی که ا.ت دارم داره شدید میشه...
نامجون:ته؟...ته؟...خوبی؟...
تهیونگ:اره اره...ولش کن...اونم حتما یه فنه دیگه...
نامجون:خداکنه...
"دوروز بعد از زبون ا.ت..."
یه روز خسته کننده دیگه...(پ.ن:زنگ ساعتشو قطع میکنه،دمپایی هاشو پاش میکنه و میره مسواک میزنه)واییییی...دارم دیوونه میشم...تا دیروز یارو همش زنگ میزداااا...
<صدای درزدن...>
یونگی:ا.ت...ا.ت...بدووووو بیاااااا بیروووون...
درحالی که دهنم کفی بود با اعصبانیت گفتم:هااااان...مگه نمیبینی تو سرویس بهداشتی امممم...هاااا؟؟؟
یونگی:ضروریهههه...بیاااابیرون....
دهنمو شستم و سریع اومدم بیرون...یونگی انقد عجله داش که سلامم نکرد؟؟؟
جین با صدای بلند:وای وای جین چه کرده...چه بویی...چه رنگی...جدی باید رستوران میزدم
دستمو کردم تو موهام...خسته شده بودم...همه چیز یکنواخت شده بود برام...رفتم تو اتاقمو لباسامو عوض کردم...با عجله رفتم پایین...نمیدونستم میخوام کجا برم فقط میخواستم برم...(خداشانس بده...پیش اعضاس بعد میگه میخوام برم:|...)
جین:ا.ت کجا میری؟...ا.ت واااایساااا
هوپی:ا.ت...ا.ت...
نامجون:ا.ت خوبی؟...نرووو...جونگهیون"بادیگارد ا.ت"برو دنبالش...
جونگهیون:چشم قربان...
تهیونگ:نه...نمیخواد...من میرم...
نامجون:اما..."حرفش تموم نشده بود که تهیونگ رفت"
"تهیونگ ویو"
داشتم با تمام سرعت میرفتم...به در خروجی که رسیدم دیدم هیچکس نیس...ا.ت رو پیدا نکردم...انقدر عصبی شدم که مشت زدم به فرمون...دستم یکم خونی شد اما برام مهم نبود...
"ا.ت ویو"
از عمارت دور شده بود...اخه چرا اومدم بیرون اصلا؟...حتما الان یه عده ادم میخوان بیان امضا بگیرن...ش*ت...
<صدای پیامک موبایل ا.ت...>
همون شماره ناشناسه بود...برام پیام فرستاده!نوشته بود...
(پارت بعد پنج لایک پنج کامنت)
۵.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.