تیمارستان انسان ها p12
ویو ماریا:)
اومدن و دستامو باز کرد و با پوزخندی ک ب چهرش بسته بود حسابی عصبی شدم و دستامو مشت کردم ک گفت: فک کنم این طرف رو ک نگاه کنین میتونین ی پسر زخمی ببینین که یه دختر این طرف عاشقشه..
با اینکه گفت عاشقشم عصبی شدم و با تموم دردی ک داشتم ب سمتش هجوم بردم.دستشو گذاشت رو کمرم و منو به خودش نزدیک کرد و گفت:اما یادم رفته بود بگم یه نفر دیگه عاشق دخترست ک از اون پسره سر تر و خوشگل تره..
یقشو گرفتم که ادامه داد:ماریا خودت فک نمیکنی این بدن جذاب و خوش فرم باید زیر کدوم یکی از آدمای اینجا جون بده؟
_خفه شو عوضی..اون دیگه مسلما دوست پسرمه..
ی چیزی تو ذهنم جرقه زد ک میدونستم روش تاثیر میزاره ک پوزخند بزرگی زدم و ادامه دادم:اگر دوسم داشتی شکنجم نمیدادی میدادی؟
بعد خودمو از دستاش جدا کردم و زخم های روی کمرمو بهش نشون دادم
_انقد بی غیرتی ک دختری ک دوسش داری رو کتک میزنی؟
بله..درست حدس زده بودم.رنگ چهرش با سرعت نور تغییر کرد و از عصبانیت قرمز شد.اومد جلو من و به دیوار چسبوندم و دوتا دستاشو کنار سرم گذاشت و دستام که زیرش تقلا میکرد و بست و سرشو جلو آورد..لب زد:که من بی غیرتم ها؟
لبشو آورد جلو ک ی دست اومد رو لبام..دست جونگ کوک بود.!
جونگ کوک انگار زیر اون لباسای قرمز و خونی ناشی از درد بود.اما اونقدر غیرت داشت که نزاشت لبای ماریاشو کس دیگه ای تصاحب کنه..سویین ک از عصبانیت داشت منفجر میشد منو هل داد طرف کوک..
_حالا ک اینطور شد..
دستای منو گرفت و بلندم کرد و ادامه داد: تو خونه کارشو میکنم..اما میدونی مشکل چیه؟مشکل اینه ک ت داری ت زیرزمین اون خونه جون میدی..
دستامو باز کرد و منو ب طرف خودش کشید.نمیتونستم بگم سویین مثل جونگ کوک عضله داره..اما بدنش سفت بود و زور بدنی زیادی داشت و همین منو ب هراس مینداخت..
اومدن و دستامو باز کرد و با پوزخندی ک ب چهرش بسته بود حسابی عصبی شدم و دستامو مشت کردم ک گفت: فک کنم این طرف رو ک نگاه کنین میتونین ی پسر زخمی ببینین که یه دختر این طرف عاشقشه..
با اینکه گفت عاشقشم عصبی شدم و با تموم دردی ک داشتم ب سمتش هجوم بردم.دستشو گذاشت رو کمرم و منو به خودش نزدیک کرد و گفت:اما یادم رفته بود بگم یه نفر دیگه عاشق دخترست ک از اون پسره سر تر و خوشگل تره..
یقشو گرفتم که ادامه داد:ماریا خودت فک نمیکنی این بدن جذاب و خوش فرم باید زیر کدوم یکی از آدمای اینجا جون بده؟
_خفه شو عوضی..اون دیگه مسلما دوست پسرمه..
ی چیزی تو ذهنم جرقه زد ک میدونستم روش تاثیر میزاره ک پوزخند بزرگی زدم و ادامه دادم:اگر دوسم داشتی شکنجم نمیدادی میدادی؟
بعد خودمو از دستاش جدا کردم و زخم های روی کمرمو بهش نشون دادم
_انقد بی غیرتی ک دختری ک دوسش داری رو کتک میزنی؟
بله..درست حدس زده بودم.رنگ چهرش با سرعت نور تغییر کرد و از عصبانیت قرمز شد.اومد جلو من و به دیوار چسبوندم و دوتا دستاشو کنار سرم گذاشت و دستام که زیرش تقلا میکرد و بست و سرشو جلو آورد..لب زد:که من بی غیرتم ها؟
لبشو آورد جلو ک ی دست اومد رو لبام..دست جونگ کوک بود.!
جونگ کوک انگار زیر اون لباسای قرمز و خونی ناشی از درد بود.اما اونقدر غیرت داشت که نزاشت لبای ماریاشو کس دیگه ای تصاحب کنه..سویین ک از عصبانیت داشت منفجر میشد منو هل داد طرف کوک..
_حالا ک اینطور شد..
دستای منو گرفت و بلندم کرد و ادامه داد: تو خونه کارشو میکنم..اما میدونی مشکل چیه؟مشکل اینه ک ت داری ت زیرزمین اون خونه جون میدی..
دستامو باز کرد و منو ب طرف خودش کشید.نمیتونستم بگم سویین مثل جونگ کوک عضله داره..اما بدنش سفت بود و زور بدنی زیادی داشت و همین منو ب هراس مینداخت..
۸.۱k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.