رمان
رمان
با سیستم من بازی کن .☠
پارت ۱۴
جانی ویو :
شب که قرار بود شیفت عوض کنیم ا.ت نویومد و من بازم بیشتر نگرانش شدم .......
بعد از اون جایگذینش اومد و شیف پرستاری رو وایساد ..و منم رفتم که استراحت کنم و کارم تموم شده بود ....
به سمت خونه ی ا.ت رفتم ...ماشینو پارک کردم و در زدم..... کسی جواب نداد .....دوباره در زدم ..هیچی ...بهش زنگ زدم .....جواب نداد
دیگه داشتم رد میدادم ....نکنه ربطی به داستانای اخیر این منطقه و قتلی که اتفاق افتاده داشته باشه .....
داشتم دیونه میشدم ..رفتم اداره و باسیستما اون منطقه رو با افرادمون چک کردیم ...
جانی : صبر کن ...برگرد ....اون جا توی دوربین سمت راست سوپرمارکتی ....
مامور : چشم ...
جانی: زوم کن .....
خودشه چن تا ماشین شاسی بلند که انگار داشتن یکیشدنو اسکورت میکردن ..زاویه ی بدی بود . ولی چرا نه پلاکی معلومه نه هیچی ....
اه ...ولی حد اقل میدونم که ا.ت دزدیده شده ......
اما چرا ا.ت رو با خودشون بردن ..
تمام اینا داشت توی سرم میچرخید و اون قتل توی همون روز داشت اشفته ترم میکرد .....
جین ویو :
به سمت محل قرار رفتیم ...معامله ی خوبی بود و هر دو طرف راضی بودن ....
اما این وسط یه چیزی منو نگران کرد اون دلال اصلحه که اسمش لی مین جانگ بود حرف عجیبی زد ...
اون گفت به زودی قراره بازار اصلحه دست یه کله گنده بیفته و قیمتا سر با فلک بکشن .....
تا امروز تا حدودی ما تونسته بودیم با خرد عمده از بازار اصلحه قیمتا رو روی عمده فروشی متوسط نگه داریم و تا حدودی میشد گفت که بازار دست ما بوده .....اما الان ....این کیه که هر جایی میریم پیداش میشه و گند میزنه به کارامون .....
باید به پسرا بگم ....
ته ویو :
هر کدوم از پسرا رو فرستاده بودم دنبال کارا و خودمم میخواستم برم واز دور بیمارستانی که ا.ت توش کار میکرد رو ببینم ....هوپی قرار بود مشخصات اون کسی که دنبال ما میگرده رو پیدا کنه و بهم بده ....
اخه این بشر باما چیکار داره ....وایسا ....نکنه عاشق ا.ت باشه ...یا باهم باشن ؟....
چه طوره ؟ نظر بدین .... شرطا :
لایک ۱۲
کامنت ۲۵
با سیستم من بازی کن .☠
پارت ۱۴
جانی ویو :
شب که قرار بود شیفت عوض کنیم ا.ت نویومد و من بازم بیشتر نگرانش شدم .......
بعد از اون جایگذینش اومد و شیف پرستاری رو وایساد ..و منم رفتم که استراحت کنم و کارم تموم شده بود ....
به سمت خونه ی ا.ت رفتم ...ماشینو پارک کردم و در زدم..... کسی جواب نداد .....دوباره در زدم ..هیچی ...بهش زنگ زدم .....جواب نداد
دیگه داشتم رد میدادم ....نکنه ربطی به داستانای اخیر این منطقه و قتلی که اتفاق افتاده داشته باشه .....
داشتم دیونه میشدم ..رفتم اداره و باسیستما اون منطقه رو با افرادمون چک کردیم ...
جانی : صبر کن ...برگرد ....اون جا توی دوربین سمت راست سوپرمارکتی ....
مامور : چشم ...
جانی: زوم کن .....
خودشه چن تا ماشین شاسی بلند که انگار داشتن یکیشدنو اسکورت میکردن ..زاویه ی بدی بود . ولی چرا نه پلاکی معلومه نه هیچی ....
اه ...ولی حد اقل میدونم که ا.ت دزدیده شده ......
اما چرا ا.ت رو با خودشون بردن ..
تمام اینا داشت توی سرم میچرخید و اون قتل توی همون روز داشت اشفته ترم میکرد .....
جین ویو :
به سمت محل قرار رفتیم ...معامله ی خوبی بود و هر دو طرف راضی بودن ....
اما این وسط یه چیزی منو نگران کرد اون دلال اصلحه که اسمش لی مین جانگ بود حرف عجیبی زد ...
اون گفت به زودی قراره بازار اصلحه دست یه کله گنده بیفته و قیمتا سر با فلک بکشن .....
تا امروز تا حدودی ما تونسته بودیم با خرد عمده از بازار اصلحه قیمتا رو روی عمده فروشی متوسط نگه داریم و تا حدودی میشد گفت که بازار دست ما بوده .....اما الان ....این کیه که هر جایی میریم پیداش میشه و گند میزنه به کارامون .....
باید به پسرا بگم ....
ته ویو :
هر کدوم از پسرا رو فرستاده بودم دنبال کارا و خودمم میخواستم برم واز دور بیمارستانی که ا.ت توش کار میکرد رو ببینم ....هوپی قرار بود مشخصات اون کسی که دنبال ما میگرده رو پیدا کنه و بهم بده ....
اخه این بشر باما چیکار داره ....وایسا ....نکنه عاشق ا.ت باشه ...یا باهم باشن ؟....
چه طوره ؟ نظر بدین .... شرطا :
لایک ۱۲
کامنت ۲۵
۳.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.