فیک moon river 🌧💙پارت²⁵
그댄 영원할 줄 알았죠
فکر میکردم تو تا ابد پیشم میمونی
세상이 나를 속여도
حتی اگه کل دنیا فریبم بده
세월이 지나고 나면
همینطور که زمان میگذره
그댄 더 조금씩 멀어지겠죠
تو آروم آروم ازم دور میشی
나 살아 숨쉬는 동안은
اما تا زمانی که من زنده ام،
그대를 지우지 못해 더욱 짙어져
نمیتونم پاکت کنم و توی وجودم پررنگتر میشی
지나 온 날이 모두 소중한 나라서
چون همهی روزهایی که سپری کردیم برام خیلی ارزشمندن
세월이 지나고 나면
بعد از گذشت زمان،
모든게 조금씩 흐려지겠죠
همه چیز آروم آروم محو میشه
나 사랑했던 그 순간도
حتی تمامِ اون لحظههایی که عاشق هم بودیم؛
물들인 마음도 결국 지워지겠죠
حتی قلب رنگآمیزی شدهی من در نهایت پاک میشه
راوی « صدای یئون برای کوک عین لالایی بود....صدایی که از بهشت براش اومده بود....همزمان با خوندنش قطرات اشکی که میریخت صورتش رو خیس کرد بود....و چهره اش مظلوم و کیوت تر از قبل شده بود....با صدای ندیمه امپراطور به خودش اومد و اشکاشو پاک کرد
ندیمه هان « ملکه ندیم هان هستم
یئون « بیا تو ( با صدایی که سعی داشت بغضش رو مخفی کنه)
ندیمه هان « بانوی من همین الان خبر دادن ملکه بهوش اومده....اما
یئون « با شنیدن تیکه اول سخنش خوشحال شدم....بالاخره یکی از مشکلاتمون حل شده...اما با امایی که گفت ته دلم لزید..اما چی؟
ندیمه هان « وزیر مین...وزیر جانگ...بانو بونگ...و بانو یوری رو به جرم خیانت بازداشت کردن....
یئون « ن..نه...کی این فرمان رو صادر کرده؟؟؟
ندیمه هان « ملکه مادر
راوی « نفس کشیدن برای یئون سخت شده بود...خیلی سخت...رنگ از صورتش پریده و وضعیتش اونقدر بد بود که همه از جمله ندیمه هان نگرانش شدن...اما کار مهمتری داشت...قطعا نمیزاشت امشب چهار نفر از اعضای خانواده اش توی زندان باشن یا شکنجه بشن...پس بدون توجه به سولی و وون و ندیم هان که قصد داشتن جلوشو بگیرن به سمت اداره داداگستری و بخش بازجویی رفت
راوی « ملکه مادر روی صندلی نشسته بود و با رضایت به نقشه شومی که کشیده بود نگاه میکرد و طبق معمول جاعه همراهش بود وزیر مین و جانگ و بانو یوری و بونگ رو اوردن و به صندلی ها بستن...
ملکه مادر « اگر به خیانتتون اعتراف کنید و بگید از چه کسی فرمان میگرفتید شکنجه نمیشید و در مجازاتتون کمتر میشه
یونگی « ما برای امپراطور سوگند وفاداری خوندیم...همچین چیزی امکان نداره...ما خیانت نکردیم...
ملکه مادر « خیلی خب.. پس به زور به حرفتون میارم...شکنجه رو شروع کنید
یونگی « چشمام رو بستم و منتظر شکنجه شدم که ناگهان با صدای ملکه ( یئون) همه متوقف شدن
یئون « دست نگه دارینننننن...کی به شما دستور داده افراد مورد اعتماد منو دستگیر کنید؟
فکر میکردم تو تا ابد پیشم میمونی
세상이 나를 속여도
حتی اگه کل دنیا فریبم بده
세월이 지나고 나면
همینطور که زمان میگذره
그댄 더 조금씩 멀어지겠죠
تو آروم آروم ازم دور میشی
나 살아 숨쉬는 동안은
اما تا زمانی که من زنده ام،
그대를 지우지 못해 더욱 짙어져
نمیتونم پاکت کنم و توی وجودم پررنگتر میشی
지나 온 날이 모두 소중한 나라서
چون همهی روزهایی که سپری کردیم برام خیلی ارزشمندن
세월이 지나고 나면
بعد از گذشت زمان،
모든게 조금씩 흐려지겠죠
همه چیز آروم آروم محو میشه
나 사랑했던 그 순간도
حتی تمامِ اون لحظههایی که عاشق هم بودیم؛
물들인 마음도 결국 지워지겠죠
حتی قلب رنگآمیزی شدهی من در نهایت پاک میشه
راوی « صدای یئون برای کوک عین لالایی بود....صدایی که از بهشت براش اومده بود....همزمان با خوندنش قطرات اشکی که میریخت صورتش رو خیس کرد بود....و چهره اش مظلوم و کیوت تر از قبل شده بود....با صدای ندیمه امپراطور به خودش اومد و اشکاشو پاک کرد
ندیمه هان « ملکه ندیم هان هستم
یئون « بیا تو ( با صدایی که سعی داشت بغضش رو مخفی کنه)
ندیمه هان « بانوی من همین الان خبر دادن ملکه بهوش اومده....اما
یئون « با شنیدن تیکه اول سخنش خوشحال شدم....بالاخره یکی از مشکلاتمون حل شده...اما با امایی که گفت ته دلم لزید..اما چی؟
ندیمه هان « وزیر مین...وزیر جانگ...بانو بونگ...و بانو یوری رو به جرم خیانت بازداشت کردن....
یئون « ن..نه...کی این فرمان رو صادر کرده؟؟؟
ندیمه هان « ملکه مادر
راوی « نفس کشیدن برای یئون سخت شده بود...خیلی سخت...رنگ از صورتش پریده و وضعیتش اونقدر بد بود که همه از جمله ندیمه هان نگرانش شدن...اما کار مهمتری داشت...قطعا نمیزاشت امشب چهار نفر از اعضای خانواده اش توی زندان باشن یا شکنجه بشن...پس بدون توجه به سولی و وون و ندیم هان که قصد داشتن جلوشو بگیرن به سمت اداره داداگستری و بخش بازجویی رفت
راوی « ملکه مادر روی صندلی نشسته بود و با رضایت به نقشه شومی که کشیده بود نگاه میکرد و طبق معمول جاعه همراهش بود وزیر مین و جانگ و بانو یوری و بونگ رو اوردن و به صندلی ها بستن...
ملکه مادر « اگر به خیانتتون اعتراف کنید و بگید از چه کسی فرمان میگرفتید شکنجه نمیشید و در مجازاتتون کمتر میشه
یونگی « ما برای امپراطور سوگند وفاداری خوندیم...همچین چیزی امکان نداره...ما خیانت نکردیم...
ملکه مادر « خیلی خب.. پس به زور به حرفتون میارم...شکنجه رو شروع کنید
یونگی « چشمام رو بستم و منتظر شکنجه شدم که ناگهان با صدای ملکه ( یئون) همه متوقف شدن
یئون « دست نگه دارینننننن...کی به شما دستور داده افراد مورد اعتماد منو دستگیر کنید؟
۶۲.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.