پارت 1 سناریو مشترک

از زبون ا.ت

بعد از ظهر بود و مثل هر روز باید میرفتم به عنوان مدال و عکاسی کنن ازم

رسیدم و اماده شدم داشتن ازم عکس میگرفتنکه در باز شد و یکی اومد تو


*از زبون دازای

اولین روز کارم با عکاس جدیده بود و خواب موندم

تقریبا بعد از نیم ساعت رسیدم اونجا


وقتی رسیدم که رییس داش سر زکی ( یکی از کارمندا ) داد میزد

ولی در کمال تعجب چیزی بهم نگفت و فقط کفت حاضر شم



> هعییی دازاییییی ( ا.ت علامتش> ننهه)



* هن

> اسمت رو لباست نوشته شده * لبخند




- خانم ا.ت بیایند برای ادامه عکاسی


> چشم


و رفت



* بعد از عکاسی



از زبون دازای


بعد از عکاسی توی اتاق استراحت بودم که ا.تو دیدم


خواستم برم سمتش و باهاش حرف بزنم که

بدون اینکه متوجه بشه که من به سمتش میرفتم رفت سمت رختکن


منم رفتم تا اماده بشم


*از زبون ا.ت


داشتم لباسامو عوض میکردم که حس کردم یکی پشتمه

شانس اوردم یچی تنم بود

> جیغغغغغ اقا چرا اینجایی اینجا زنونسسسس



* تو هنگ موند

*اینجا رختکن زنونس ؟ شتتتتتت


> خنده شدید


* چطوری تابلو رو ندیدم؟؟؟؟؟؟


> خنده شدیدتر *



> داشتم شوخی میکردم* خنده



*و منه سادههههه




ایخا رختکن مدلاس تو مدلی ایا؟؟* در هین خنده



> ببخشید من یکم خوشخندم

* بله مشخصههههه


> خب جوابمو بده تو مدلی ا؟؟؟


*ارههه دیگههه

عهع خب تو اینجا لباستو عوض کن من میرم بیرون


*باشه

=================================================

گومن اگه بد شد