این قسمت رو دارم با خستگی شدید مینویسم فقط ب عشق شماها
این قسمت رو دارم با خستگی شدید مینویسم فقط ب عشق شماها
میناز❤ ️
کلاس بالاخره تموم شد و راحت شدم اما مصیبت اینجا بود ک قرار بود این کلاس هفته ای سه بار باشه کتابمو زدم زیر بغلم کلامث پسرا میرفتم دانشگاه کیف نمیبردم😂
مهدی دنبالم اومد
_میگم میناز داری میری واسه حذف این درس دیگ
_ب کوری چشم حسودام حذف نمیکنم
_حالا ما شدیم حسود
_هم حسودی هم فضولی
توقع چنین حرفیو ازم نداشت چون لقبش تو دانشگاه آقای خوش تیپ بود و همه دخترا دنبالش بودن اما من بهش میگفتم غول بی شاخ و دم ک از زمانی فهمید کلا ب خون من تشنه بود و میگفت همینم مونده یه دختر بچه مسخرم کنه و هر موقع بهم نزدیک میشد حس میکردم میخاد انتقام کارمو ازم بگیره
جلسه دوم کلاسم بود ک من خاب موندم و با افتخار نیم ساعت دیر وارد کلاس شدم و اصلا فراموش کرده بودم ک نباید بعد استاد کلاس برم
وارد کلاس شدم ک دیدم مهدی کنار خودش واسم جا گرفته چون کلاس شلوغ میشد
رفتم ک بشینم ک صدای استاد جذابمون(فامیل استادمون غیاثی بود ایمان غیاثی) اومد
_چ عجب فهمیدین باید بیاین کلاس
_ببخشید خو ترافیک بود
همه زدن زیر خنده چون شهری ک درس میخوندیم شهر کوچیکی بود و ترافیک معنا نداشت و منم به مسخره بازی گفته بودم
_عه ترافیک بود از این ب بعد ک کلاس راه نندامت میفهمی ک زودتر بیای
لبامو اویزون کردم و قیافه مظلوما رو به خودم گرفتم ک شاید نندازه منو بیرون
نگاهی بهم کرد
_دفعه اخرت باشه
نیشم تا بنا گوشم باز شد ک خود استاد هم خندش گرفته بود
_اگ میدونستم اینقد ذوق میکنی زودتر بت میگفتم
نمیدونم چرا یهو از دهنم پرید ک گفتم
_استاد اگ بیرونم میکردی از غم دوری این درس و شما دیوونه میشدم اخه
شروع کرد به درس دادن و پدر منم بدبخت در اورد
اومده بود ته کلاس و باسن مبارکشو رو دسته صندلی من گذاشته بود و هر 5 دقیقه میگفتم توضیح بدم چی گفتم من چرت و پرت میگفتم و اونم هی اخم میکرد
اخر کلاس بود ک گفت کسی هس ک بخاد کنفرانس بده
همه بهم نگاه میکردن و هیچی حاضر نبود ک قبول کنه
ک من گفتم
_ کنفرانس با من
_شامل دانشجوهای تنبل نمیشه
_عع استاد خو ساعت کلاستون بده اخه ساعت 4 ظهر هم شد کلاس
_این ترم میندازمت ک ترم بعدی کلاسم ساعت 6 عصر راحت باشی
_شوخی کردم استاد من از بچگیم عاشق ساعت 4 بودم
استاد خندش گرفته بود و همه از خنده ریسه میرفتن
_خب باشه بیا موضوعتو از من بگیر
کلاس تموم شد و من رفتم جای میز استاد ک موضوع بگیرم
_اسمت چیه
_میناز میناز رفیعی
_اهل شیرازی
_نهه
_اخه شبیهشونی
_اشتباه شده خو
_خیلی شبیه دختر عمومی
زدم زیر خنده
_اخ جون پس این ترم 20 میگیرم ازتون نسبت فامیلی داریم دگ
_ب همین خیال باش
توی یه هفته خودمو برای کنفرانس اماده میکردم نمیخاستم کم بیارم جلوش #داستان #رمان
میناز❤ ️
کلاس بالاخره تموم شد و راحت شدم اما مصیبت اینجا بود ک قرار بود این کلاس هفته ای سه بار باشه کتابمو زدم زیر بغلم کلامث پسرا میرفتم دانشگاه کیف نمیبردم😂
مهدی دنبالم اومد
_میگم میناز داری میری واسه حذف این درس دیگ
_ب کوری چشم حسودام حذف نمیکنم
_حالا ما شدیم حسود
_هم حسودی هم فضولی
توقع چنین حرفیو ازم نداشت چون لقبش تو دانشگاه آقای خوش تیپ بود و همه دخترا دنبالش بودن اما من بهش میگفتم غول بی شاخ و دم ک از زمانی فهمید کلا ب خون من تشنه بود و میگفت همینم مونده یه دختر بچه مسخرم کنه و هر موقع بهم نزدیک میشد حس میکردم میخاد انتقام کارمو ازم بگیره
جلسه دوم کلاسم بود ک من خاب موندم و با افتخار نیم ساعت دیر وارد کلاس شدم و اصلا فراموش کرده بودم ک نباید بعد استاد کلاس برم
وارد کلاس شدم ک دیدم مهدی کنار خودش واسم جا گرفته چون کلاس شلوغ میشد
رفتم ک بشینم ک صدای استاد جذابمون(فامیل استادمون غیاثی بود ایمان غیاثی) اومد
_چ عجب فهمیدین باید بیاین کلاس
_ببخشید خو ترافیک بود
همه زدن زیر خنده چون شهری ک درس میخوندیم شهر کوچیکی بود و ترافیک معنا نداشت و منم به مسخره بازی گفته بودم
_عه ترافیک بود از این ب بعد ک کلاس راه نندامت میفهمی ک زودتر بیای
لبامو اویزون کردم و قیافه مظلوما رو به خودم گرفتم ک شاید نندازه منو بیرون
نگاهی بهم کرد
_دفعه اخرت باشه
نیشم تا بنا گوشم باز شد ک خود استاد هم خندش گرفته بود
_اگ میدونستم اینقد ذوق میکنی زودتر بت میگفتم
نمیدونم چرا یهو از دهنم پرید ک گفتم
_استاد اگ بیرونم میکردی از غم دوری این درس و شما دیوونه میشدم اخه
شروع کرد به درس دادن و پدر منم بدبخت در اورد
اومده بود ته کلاس و باسن مبارکشو رو دسته صندلی من گذاشته بود و هر 5 دقیقه میگفتم توضیح بدم چی گفتم من چرت و پرت میگفتم و اونم هی اخم میکرد
اخر کلاس بود ک گفت کسی هس ک بخاد کنفرانس بده
همه بهم نگاه میکردن و هیچی حاضر نبود ک قبول کنه
ک من گفتم
_ کنفرانس با من
_شامل دانشجوهای تنبل نمیشه
_عع استاد خو ساعت کلاستون بده اخه ساعت 4 ظهر هم شد کلاس
_این ترم میندازمت ک ترم بعدی کلاسم ساعت 6 عصر راحت باشی
_شوخی کردم استاد من از بچگیم عاشق ساعت 4 بودم
استاد خندش گرفته بود و همه از خنده ریسه میرفتن
_خب باشه بیا موضوعتو از من بگیر
کلاس تموم شد و من رفتم جای میز استاد ک موضوع بگیرم
_اسمت چیه
_میناز میناز رفیعی
_اهل شیرازی
_نهه
_اخه شبیهشونی
_اشتباه شده خو
_خیلی شبیه دختر عمومی
زدم زیر خنده
_اخ جون پس این ترم 20 میگیرم ازتون نسبت فامیلی داریم دگ
_ب همین خیال باش
توی یه هفته خودمو برای کنفرانس اماده میکردم نمیخاستم کم بیارم جلوش #داستان #رمان
۱۳۹.۳k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.