مافیای بی مزه من
پارت ۱۶
ا/ت ویو
راستش من کوک رو واقعا دوست دارم
از اینکه الان با اونم خوشحالم ولی من شوگا رو دوست ندارم..... عاشقشم و حاضرم به اون ضربه بزنم ولی برگردم با شوگا
مشغول این افکار بودم که ساعت رو نگاه کردم دیدم ظهر شده
رفتم بیرون و ناهار خوردم
بعد ناهار نشستم و تلویزیون نگاه کردم
چند ساعت گذشت و هنوز داشتم تلویزیون نگاه میکردم
خسته شدم تلویزیون رو خاموش کردم
چند تا کتاب اونجا بود یکی رو برداشتم
نشستم رو لبه مبل
کتاب رو باز کردم و داشتم میخوندم
بعد چند دقیقه کتاب رو اوردم پایین
کوک جلوم بود
همون لحظه جیغ زدم و میخواستم از لبه مبل بیوفتم
چشمامرو بسته بودم و منتظر بودم بیوفتم که کوک دستش رو برد دور کمرم و نذاشت بیوفتم
چشمام رو باز کردم
کوک صورتش رو اورده بود نزدیکم با خنده زل زده بود بهم
همینطور بهش زل زده بودن
بعد چند ثانیه به خودم اومدم و حلش دادم اونطرف
ا/ت: هی مسخره بخاطر تو میخواستم بیوفتم
کوک: از صبح تا الان سرکار بودم الان اومدم اینطوری باهام رفتار میکنی
ا/ت: خب مریزی منو میترسونی
کوک: میخواستم باهات شوخی کنم نمیدونستم اینقدر بی جنبه ای
ا/ت: من بی جنبه نیستم
کوک: چرا هستی اگت نبودی این کارا رو هم نمیکردی
ا/ت: اخه بخاطر تو میخواستم از اینجا بیوفتم اگه هم میفتادم سرم میشکست
کوک: حالا من که گرفتمت چرا غر میزنی
ا/ت: اصلا ولم کن
نشستم رو مبل و پشتم رو کردم بهش
هیچکاری نکرد و رفت
ا/ت: مسخره همینطور ول کرد رفت
بعد چند دقیقه کوک اومد پیشم و کنارم نشست
کوک: ا/ت...
ا/ت: ولم کن
کوک: ا/ت باد نکن
ا/ت: گفتم ولم کن
کوک: بخاطر چی ناراحتی
ا/ت: خودت میدونی
کوک: چون ترسوندمت
ا/ت: نه
کوک: پس چیه
ا/ت: همینطور ول کردی رفتی نیومدی پیشم
کوک: رفتم لباسام رو عوض کردم
ا/ت: خب بعدش هم میتونستی
کوک: اشتباه کردم حالا اشتی میکنی
ا/ت: نه
کوک: چیکار کنم اشتی کنی(منم یکی میخوام اینطوری نازم رو بخره 🥲🥲)
ا/ت: برام خوراکی بخر
کوک: باشه حالا اشتی میکنی
ا/ت: اره
رفتم بغلش کردم
کوک: میخوای باهم بریم بیرون برات بخرم
ا/ت: باشه بریم
کوک: خب برو اماده شو
دویدم و رفتم سمت اتاقم
اماده شدم و رفتم پیشش
توی حال وایستاده بود و منتظر بود من بیام
رفتم دستش رو گرفتم و رفتیم بیرون
در رو باز کردیم و رفتیم بیرون
همون موقع رفتیم بیرون یه عالمه ماشین اومدن دورمون و کلی ادم ازشون ریختن بیرون و همشون اسلحه دستشون بود
کوک دستم رو گرفت و بردم داخل خونه
همه کسایی بیرون بودن ریختن تو و شوگا از بینشون اون جلو
.....
ادامه توی پارت بعد....
بچه ها این فیکم دیگه یخورده ازش مونده
بعد اینکه این تموم شد فیک جدید رو شروع نمیکنم چون امتحانات ترم اول داره شروع میشه و باید درس بخونم ولی بعد امتحانات یه فیک جدید شروع میکنم
ا/ت ویو
راستش من کوک رو واقعا دوست دارم
از اینکه الان با اونم خوشحالم ولی من شوگا رو دوست ندارم..... عاشقشم و حاضرم به اون ضربه بزنم ولی برگردم با شوگا
مشغول این افکار بودم که ساعت رو نگاه کردم دیدم ظهر شده
رفتم بیرون و ناهار خوردم
بعد ناهار نشستم و تلویزیون نگاه کردم
چند ساعت گذشت و هنوز داشتم تلویزیون نگاه میکردم
خسته شدم تلویزیون رو خاموش کردم
چند تا کتاب اونجا بود یکی رو برداشتم
نشستم رو لبه مبل
کتاب رو باز کردم و داشتم میخوندم
بعد چند دقیقه کتاب رو اوردم پایین
کوک جلوم بود
همون لحظه جیغ زدم و میخواستم از لبه مبل بیوفتم
چشمامرو بسته بودم و منتظر بودم بیوفتم که کوک دستش رو برد دور کمرم و نذاشت بیوفتم
چشمام رو باز کردم
کوک صورتش رو اورده بود نزدیکم با خنده زل زده بود بهم
همینطور بهش زل زده بودن
بعد چند ثانیه به خودم اومدم و حلش دادم اونطرف
ا/ت: هی مسخره بخاطر تو میخواستم بیوفتم
کوک: از صبح تا الان سرکار بودم الان اومدم اینطوری باهام رفتار میکنی
ا/ت: خب مریزی منو میترسونی
کوک: میخواستم باهات شوخی کنم نمیدونستم اینقدر بی جنبه ای
ا/ت: من بی جنبه نیستم
کوک: چرا هستی اگت نبودی این کارا رو هم نمیکردی
ا/ت: اخه بخاطر تو میخواستم از اینجا بیوفتم اگه هم میفتادم سرم میشکست
کوک: حالا من که گرفتمت چرا غر میزنی
ا/ت: اصلا ولم کن
نشستم رو مبل و پشتم رو کردم بهش
هیچکاری نکرد و رفت
ا/ت: مسخره همینطور ول کرد رفت
بعد چند دقیقه کوک اومد پیشم و کنارم نشست
کوک: ا/ت...
ا/ت: ولم کن
کوک: ا/ت باد نکن
ا/ت: گفتم ولم کن
کوک: بخاطر چی ناراحتی
ا/ت: خودت میدونی
کوک: چون ترسوندمت
ا/ت: نه
کوک: پس چیه
ا/ت: همینطور ول کردی رفتی نیومدی پیشم
کوک: رفتم لباسام رو عوض کردم
ا/ت: خب بعدش هم میتونستی
کوک: اشتباه کردم حالا اشتی میکنی
ا/ت: نه
کوک: چیکار کنم اشتی کنی(منم یکی میخوام اینطوری نازم رو بخره 🥲🥲)
ا/ت: برام خوراکی بخر
کوک: باشه حالا اشتی میکنی
ا/ت: اره
رفتم بغلش کردم
کوک: میخوای باهم بریم بیرون برات بخرم
ا/ت: باشه بریم
کوک: خب برو اماده شو
دویدم و رفتم سمت اتاقم
اماده شدم و رفتم پیشش
توی حال وایستاده بود و منتظر بود من بیام
رفتم دستش رو گرفتم و رفتیم بیرون
در رو باز کردیم و رفتیم بیرون
همون موقع رفتیم بیرون یه عالمه ماشین اومدن دورمون و کلی ادم ازشون ریختن بیرون و همشون اسلحه دستشون بود
کوک دستم رو گرفت و بردم داخل خونه
همه کسایی بیرون بودن ریختن تو و شوگا از بینشون اون جلو
.....
ادامه توی پارت بعد....
بچه ها این فیکم دیگه یخورده ازش مونده
بعد اینکه این تموم شد فیک جدید رو شروع نمیکنم چون امتحانات ترم اول داره شروع میشه و باید درس بخونم ولی بعد امتحانات یه فیک جدید شروع میکنم
۲.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.