پارت۵۵(دردعشق)
از زبان تهیان
دیگه نمیدونستم چیکار کنم ا/ت زار زار گریه می کرد و منم هرچقدر سعی داشتم قوی باشم فایده ای نداشت داشتم دیونه می شدم الان به وجود تهیونگ نیاز داشتم هم من هم ا/ت
ولی تهیونگ که براش مهم نیست حتما الان خوشحاله از این موقعیت
گوشیمو برداشتم و باهاش تماس گرفتم و گفتم: تهیونگ ا/ت حالش بده لوکیشن میفرستم بیا بیمارستان
حداقل میشد به بهانه ا/ت بیارمش اینجا
با کلی نگرانی گفت: همین الان خودمو می رسونم
و قطع کرد
رفتم سمت ا/ت و توی بغلم گرفتمش و گفتم: همه چیز درست میشه ا/ت
گفت: اگه برنگرده چی؟(گریه)
آروم سرشو نوازش کردم و گفتم: بر میگرده نترس
با گریه گفت: هی رین هم همینو میگفت ولی مامانم و بابام دیگه برنگشتن
ا/ت گم شده بود توی بغلم
حتما خیلی درد کشیده که نمیخواد لیانا بره شاید نمیخواد سومین هم مثل اون باشه
بلاخره دکتر از اتاق عمل بیرون اومد با نگرانی سمتز خیز برداشتیم ولی چهرش نشون دهنده خبر بدش بود
با ناراحتی درحالی که به زمین خیره بود گفت: متاسفم ...از دستش دادیم
همونجا گریه های ا/ت بیشتر شد دیگه تحملم تموم شد
میشه برای همچین زن مظلومی گریه نکرد؟
تا الان قوی بودم ولی گریه هام اوج گرفت و دوتایی برای لیانا گریه می کردیم
بلاخره تهیونگ رسید بهمون و تا وضعیت مون رو دید گفت: چی شده؟ تهیان چرا ا/ت گریه می کنه؟
خواستم دهن باز کنم و توضیح بدم که ا/ت بلند شد و سمتش رفت
فکر می کردم همه چیز آروم پیش میره ولی
محکم یقه پیرهنش رو گرفت و گفت: چرا باهاشون خوب نبودی؟ هان؟
تهیونگ با تعجب زل زده بود به ا/ت اصلا نمیدونست چی شده
اینبار ا/ت داد زد: چراااا؟ تهیونک لیانا مرد میفهمی؟ حالا سومین رو چیکار می کنی؟
از زبان ا/ت
خودم هم وقتی دیدم مادر و پدرم هردو خودکشی کردن تا ابد عقده ی داشتن یه پدر و مادر کنارم موند ولی سومین چه گناهی کرده بود؟
تهیان دستامو از یقه پیرهن تهیونگ جدا کرد و گفت: ا/ت آروم باش
(۳ماه بعد)
توی این سه ماه سعی کردم سومین رو مثل یوریم دوست داشته باشم اما اون بخاطر مادرش بدجور تو شوک بود
چند روز بعد از مرگش وصیت نامشو پیدا کردیم
همه ی وصیت نامه به کنار اما اونجاش که نوشته بود
×تهیونگ عزیزم...سومین رو تنها بزار و لطفا عذابش نده
هر بار دلم آتیش می گرفت از اونجا بود که تصمیم گرفتم همونقدر که برای یوریم وقت میزارم برای اونم بزارم و جوری بزرگش کنم که مامانش بهش افتخار کنه ...
دیگه نمیدونستم چیکار کنم ا/ت زار زار گریه می کرد و منم هرچقدر سعی داشتم قوی باشم فایده ای نداشت داشتم دیونه می شدم الان به وجود تهیونگ نیاز داشتم هم من هم ا/ت
ولی تهیونگ که براش مهم نیست حتما الان خوشحاله از این موقعیت
گوشیمو برداشتم و باهاش تماس گرفتم و گفتم: تهیونگ ا/ت حالش بده لوکیشن میفرستم بیا بیمارستان
حداقل میشد به بهانه ا/ت بیارمش اینجا
با کلی نگرانی گفت: همین الان خودمو می رسونم
و قطع کرد
رفتم سمت ا/ت و توی بغلم گرفتمش و گفتم: همه چیز درست میشه ا/ت
گفت: اگه برنگرده چی؟(گریه)
آروم سرشو نوازش کردم و گفتم: بر میگرده نترس
با گریه گفت: هی رین هم همینو میگفت ولی مامانم و بابام دیگه برنگشتن
ا/ت گم شده بود توی بغلم
حتما خیلی درد کشیده که نمیخواد لیانا بره شاید نمیخواد سومین هم مثل اون باشه
بلاخره دکتر از اتاق عمل بیرون اومد با نگرانی سمتز خیز برداشتیم ولی چهرش نشون دهنده خبر بدش بود
با ناراحتی درحالی که به زمین خیره بود گفت: متاسفم ...از دستش دادیم
همونجا گریه های ا/ت بیشتر شد دیگه تحملم تموم شد
میشه برای همچین زن مظلومی گریه نکرد؟
تا الان قوی بودم ولی گریه هام اوج گرفت و دوتایی برای لیانا گریه می کردیم
بلاخره تهیونگ رسید بهمون و تا وضعیت مون رو دید گفت: چی شده؟ تهیان چرا ا/ت گریه می کنه؟
خواستم دهن باز کنم و توضیح بدم که ا/ت بلند شد و سمتش رفت
فکر می کردم همه چیز آروم پیش میره ولی
محکم یقه پیرهنش رو گرفت و گفت: چرا باهاشون خوب نبودی؟ هان؟
تهیونگ با تعجب زل زده بود به ا/ت اصلا نمیدونست چی شده
اینبار ا/ت داد زد: چراااا؟ تهیونک لیانا مرد میفهمی؟ حالا سومین رو چیکار می کنی؟
از زبان ا/ت
خودم هم وقتی دیدم مادر و پدرم هردو خودکشی کردن تا ابد عقده ی داشتن یه پدر و مادر کنارم موند ولی سومین چه گناهی کرده بود؟
تهیان دستامو از یقه پیرهن تهیونگ جدا کرد و گفت: ا/ت آروم باش
(۳ماه بعد)
توی این سه ماه سعی کردم سومین رو مثل یوریم دوست داشته باشم اما اون بخاطر مادرش بدجور تو شوک بود
چند روز بعد از مرگش وصیت نامشو پیدا کردیم
همه ی وصیت نامه به کنار اما اونجاش که نوشته بود
×تهیونگ عزیزم...سومین رو تنها بزار و لطفا عذابش نده
هر بار دلم آتیش می گرفت از اونجا بود که تصمیم گرفتم همونقدر که برای یوریم وقت میزارم برای اونم بزارم و جوری بزرگش کنم که مامانش بهش افتخار کنه ...
۱۷.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.