*𝔭𝔞𝔯𝔱*(8) *دردعشق * امیدوارم دوست داشته باشید 😊
یک روز گذشت و امروز وقتش که مرخص بشم و شوگاهم همش دور و برمه به مامان و بابام خبر دادم و اونا هم امدن
بهشون گفتم میخوام طلاق بگیرم اما دلیلش رو نگفتم
و مامانم همش میگفت که دارم اشتباه میکنم، اما بزرگ ترین اشتباهم ازدواج با یونگی بود
حداقل من اینجوری فکرمیکردم
(یک ماه بعد)
من از یونگی جدا شدم و روز به روز حالم بد تر میشه خیلی دل تنگه آغوششم ولی نمیتونم کاری که کرده رو فراموش کنم
میدونم اونم خیلی ناراحت زجر میکشه
اون کسی که رنج میده بیشتر اون کسی که رنجیده عذاب میکشه اما این چیزی نیست که راحت فراموش بشه
خیلی سخته که ببینی تو رو به یه زن دیگه ترجیح داد اینکه براش تکراری شدی (عادت همه همینه خواهرم اول خیانت میکنن بعد میبینن چه فرشته ی و از دست دادن)
متأسفانه برای قراردادی که توی شرکت بسته بودم باید اوجا کار میکردم
خواستم لغوش کنم اما نشد و مجبورم هر روز یونگی رو ببینیم از اون بدتر آرین هم دقیق جلو چشممه
اما یونگی اصلا محلش نمیده و اخلاق خوبی باهاش نداره، و همیطور من من غیر اون دوتا توی شرکت با همه خوبم مخصوصا یکی از همکارامون ((کورپس))
و این خیلی یونگی رو حرص میده
منم از لجش وقت نهار و هروقت که وقتم آزاد باشه میرم پیشش
جدا از این خیلی بهم روحیه میده اون مثل داداشم و یه دوست خیلی خوبه برام
مثل هروز توی اتاق کارم نشسته بودم و مشغول کارا بودم که صدای در امد تق تق
ا.ت:بله
لیندا:ببخشید ا.ت خانم رئیس گفتن که برید دفترشون میخوان در مورد قیمت ها باهاتون صحبت کنن
من اصلا باهاش حرف نمیزنم و فقط در حد سلام خداحافظ همینه اما یونگی هعی منو بخاطره کارایه الکی میکشه دفترش اصلا دلم نمیخواد ببینمش هروقت بهش نگاه میکنم اون صحنه لعنتی درست از جلوی چشمم رد میشه حالم بد میشه بیشتر موقع از زیر کار در میرم اما بعضی وقتا هم گیر میوفتم و چاره ی ندارم
ا.ت:آهان باشه عزیزم چند دقیقه دیگه میرم
لیندا:هوم
بعد از چند دقیقه از اتاقم امد بیرون به طرف اتاقش قدم برداشتم و از آرین رد شدم بدون هیچ اهمیتی بهش انگار که وجود نداره، جلوی در اتاقش ایستادم
ا.ت:اوفففف ا.ت چیزی نیست میری کارت و انجام میدی میای بیرون (توی دلم)
خواستم در رو باز کنم که یکی صدام زد
کورپس:ا.ت؟
برگشتم به طرفش و بهم نزدیک شد
کورپس:رئيس تورو هم صدا زد
ا.ت:آره، مثل اینکه درمورد قیمت ها باید حرف بزنیم
کورپس:منم برا همین اینجام خوب بری___
حرفش با، باز شدن در نیمه تموم موند
قامت یونگی که یکم عصبانیت و حسودی حرص موج میزد نمایان شد........
بهشون گفتم میخوام طلاق بگیرم اما دلیلش رو نگفتم
و مامانم همش میگفت که دارم اشتباه میکنم، اما بزرگ ترین اشتباهم ازدواج با یونگی بود
حداقل من اینجوری فکرمیکردم
(یک ماه بعد)
من از یونگی جدا شدم و روز به روز حالم بد تر میشه خیلی دل تنگه آغوششم ولی نمیتونم کاری که کرده رو فراموش کنم
میدونم اونم خیلی ناراحت زجر میکشه
اون کسی که رنج میده بیشتر اون کسی که رنجیده عذاب میکشه اما این چیزی نیست که راحت فراموش بشه
خیلی سخته که ببینی تو رو به یه زن دیگه ترجیح داد اینکه براش تکراری شدی (عادت همه همینه خواهرم اول خیانت میکنن بعد میبینن چه فرشته ی و از دست دادن)
متأسفانه برای قراردادی که توی شرکت بسته بودم باید اوجا کار میکردم
خواستم لغوش کنم اما نشد و مجبورم هر روز یونگی رو ببینیم از اون بدتر آرین هم دقیق جلو چشممه
اما یونگی اصلا محلش نمیده و اخلاق خوبی باهاش نداره، و همیطور من من غیر اون دوتا توی شرکت با همه خوبم مخصوصا یکی از همکارامون ((کورپس))
و این خیلی یونگی رو حرص میده
منم از لجش وقت نهار و هروقت که وقتم آزاد باشه میرم پیشش
جدا از این خیلی بهم روحیه میده اون مثل داداشم و یه دوست خیلی خوبه برام
مثل هروز توی اتاق کارم نشسته بودم و مشغول کارا بودم که صدای در امد تق تق
ا.ت:بله
لیندا:ببخشید ا.ت خانم رئیس گفتن که برید دفترشون میخوان در مورد قیمت ها باهاتون صحبت کنن
من اصلا باهاش حرف نمیزنم و فقط در حد سلام خداحافظ همینه اما یونگی هعی منو بخاطره کارایه الکی میکشه دفترش اصلا دلم نمیخواد ببینمش هروقت بهش نگاه میکنم اون صحنه لعنتی درست از جلوی چشمم رد میشه حالم بد میشه بیشتر موقع از زیر کار در میرم اما بعضی وقتا هم گیر میوفتم و چاره ی ندارم
ا.ت:آهان باشه عزیزم چند دقیقه دیگه میرم
لیندا:هوم
بعد از چند دقیقه از اتاقم امد بیرون به طرف اتاقش قدم برداشتم و از آرین رد شدم بدون هیچ اهمیتی بهش انگار که وجود نداره، جلوی در اتاقش ایستادم
ا.ت:اوفففف ا.ت چیزی نیست میری کارت و انجام میدی میای بیرون (توی دلم)
خواستم در رو باز کنم که یکی صدام زد
کورپس:ا.ت؟
برگشتم به طرفش و بهم نزدیک شد
کورپس:رئيس تورو هم صدا زد
ا.ت:آره، مثل اینکه درمورد قیمت ها باید حرف بزنیم
کورپس:منم برا همین اینجام خوب بری___
حرفش با، باز شدن در نیمه تموم موند
قامت یونگی که یکم عصبانیت و حسودی حرص موج میزد نمایان شد........
۸۴.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.