p:34
فیلیکس:اهای هیونجین مدیر گفت بهت بگم زود بری پیشش کار مهمی باهات داره
هیونجین:ول کن بعدا میرم،خب داشتی میگفتی
انیتا:هیچ......
فیلیکس:هیون زودباش بچها گفتن خیلی عصبیه نمیخوای مدیر کاری که دوس نداریو بکنه باز
ضربه محکمی به میز زد و عصبی پاشد
هیونجین:فک نکنی یادم میره برگردم توضیح میدی
بعد تموم شدن حرفش رفت به سمت اتاق مدیر
فیلیکس:چیزی که نگفتی بهش نه؟
باز فیلیکس کسی بود که نجاتم داد وگرنه هیونجین هرطور شده از زیر زبونم میکشید که دلیل کارم چی بوده
انیتا:ممنونم ازت واقعااا اگه نبودی همه چیو میفهمید یجور
فیلیکس:خواهش میکنم جوجو دیدم که یهو اومد و استادم که رفته بود دیگه این دروغو سرهم کردم
لبخندی بهش زدم و یهو سوالی که یمدت درگیرش بودمو ازش پرسیدم
انیتا:میگم لیکسی،امممم نمیدونم چطور بگم شاید با خودت بگی خیلی فضوله ولی منظورت ازینکه گفتی یبار بهش خیانت کردم نمیخوام دوباره اونکارو کنم چی بود
از شنیدن سوالم تلخندی کرد و جواب داد
_راستش دوران دبیرستان هیون به دخترو دوست داشت و منم دوسش داشتم به جنگی بینمون سر بدست اووردنش شروع شد ولی....ولی اون هیونو انتخاب کرد منم تو اون دوران اوضاع خوبی نداشتم کاری کردم که ازهم جدا شدن و خودم با اون دختره وارد رابطه شدم ولی بهم خیانت کرد ازونجا بود که هیونجین باهام سرلج افتاد بعد اون هرکاری برای جبرانش کردم اما هیون دیگه نبخشید حقم داشت من مثلا تنها ادم مورد اعتماد زندگیش بودم اما ادمیزاده دیگ ی اشتباه میکنی که تاوانش سالها پشیمونیه
باورم نمیشد انتظار همچین کاری اونم از فیلیکسو اصلاا نداشتم ولی به قول خودش ادمیزاده دیگ ممکنه هرکاری بکنه
انیتا:اشکال نداره توی اون دوران خیلی حساسیم همه اشتباهاتی ازمون سرمیزنه
صدای داد هیونجین ازون فضای احساسی بیرون اووردمون
_عوضی چرا دروغ گفتییی مدیر کاری نداشته باهامم(داد)
فیلیکس:واقعا؟ ولی بچها که اینطور گفتن شایدم منظورشون هیومین بوده من اشتباه شنیدم ببخشید
با عصبانیت تمام به چشمای فیلیکس زل زده بود میتونستم شرط ببندم که احتمال مرگ فیلیکس به دست هیون از مرگش به دست عزرائیل بیشتره
صدای زنگ گوشیم باعث بهم ریختن جو بینمون شد با دیدن اسم بابا کل بدنم لرزید خدا رحم کنه
انیتا:بله؟
_خوبی عزیزم
انیتا:اوهوم خوبم ممنونم خودت خوبی
_قربونت برم شکر خوبم،ببین یه ماشین فرستادم برات جلو در دانشگاهت همین الان برو سوار شو باهاش بیا خونه
انیتا:مگه قرار شب نبود چرا الان
_تو بیا کلی کار داریم میکاپرا منتظرتن زودبیا
انیتا: چشم خدافظ
_خدافظ مراقب خودت باش
کیفمو برداشتم و به سرعت از دانشگاه خارج شدم فقط یه قرار شام بود اینهمه تدارک واسه چی اخه
طبق گفتش ماشینی اونجا بود که با دیدنم تعظیمی کرد و درو بازکرد
خواستم سوار شم که بازوم توسط کسی گرفته شد صاحب اون دست لامای صورتی بود
هیونجین: کجا میری؟ این کیه؟
انیتا:میخوام برم پیش بابام چطور؟
هیونجین:الانن؟ هنو یه کلاس دیگه داریما
انیتا:مجبورم برم خدافظ
دستمو ازاد کردم و سوار ماشین شدم
*
داهی:زشت تر شدی خواهرجونم
جوابی ندادم بهش فایده نداشت بحث کردن باهاش
هیونجو:الاناس که برسن حواست باشه حرفی چیزی نزنی پشیمونشون کنی
انیتا:چرا اینکارو باهام میکنید مگه اسباب بازیم
هیونجو:حرف نزن دخترجون هرچی میگیم بگو چشم همین
بغضم گرفته بود واسه وضع الانم بابام تحقیر شدنمو میدید ولی سکوت نمیکرد و این بیشتر قلبمو به درد میاوورد
اینکه حتی پدرتم طرفت نباشه خودش به درده بزرگه
با ضربه ای که هیونجو به پام زد متوجه اومدنشون شدم خودمو جمع و جور کردم و پاشدم که بهشون خوشامد بگیم ولی با دیدن چهره هیونجین خشکم زد
اونا اینجا چیکار میکردن این زن چه نقشه ای توی سرش داشت
هیونجین:ول کن بعدا میرم،خب داشتی میگفتی
انیتا:هیچ......
فیلیکس:هیون زودباش بچها گفتن خیلی عصبیه نمیخوای مدیر کاری که دوس نداریو بکنه باز
ضربه محکمی به میز زد و عصبی پاشد
هیونجین:فک نکنی یادم میره برگردم توضیح میدی
بعد تموم شدن حرفش رفت به سمت اتاق مدیر
فیلیکس:چیزی که نگفتی بهش نه؟
باز فیلیکس کسی بود که نجاتم داد وگرنه هیونجین هرطور شده از زیر زبونم میکشید که دلیل کارم چی بوده
انیتا:ممنونم ازت واقعااا اگه نبودی همه چیو میفهمید یجور
فیلیکس:خواهش میکنم جوجو دیدم که یهو اومد و استادم که رفته بود دیگه این دروغو سرهم کردم
لبخندی بهش زدم و یهو سوالی که یمدت درگیرش بودمو ازش پرسیدم
انیتا:میگم لیکسی،امممم نمیدونم چطور بگم شاید با خودت بگی خیلی فضوله ولی منظورت ازینکه گفتی یبار بهش خیانت کردم نمیخوام دوباره اونکارو کنم چی بود
از شنیدن سوالم تلخندی کرد و جواب داد
_راستش دوران دبیرستان هیون به دخترو دوست داشت و منم دوسش داشتم به جنگی بینمون سر بدست اووردنش شروع شد ولی....ولی اون هیونو انتخاب کرد منم تو اون دوران اوضاع خوبی نداشتم کاری کردم که ازهم جدا شدن و خودم با اون دختره وارد رابطه شدم ولی بهم خیانت کرد ازونجا بود که هیونجین باهام سرلج افتاد بعد اون هرکاری برای جبرانش کردم اما هیون دیگه نبخشید حقم داشت من مثلا تنها ادم مورد اعتماد زندگیش بودم اما ادمیزاده دیگ ی اشتباه میکنی که تاوانش سالها پشیمونیه
باورم نمیشد انتظار همچین کاری اونم از فیلیکسو اصلاا نداشتم ولی به قول خودش ادمیزاده دیگ ممکنه هرکاری بکنه
انیتا:اشکال نداره توی اون دوران خیلی حساسیم همه اشتباهاتی ازمون سرمیزنه
صدای داد هیونجین ازون فضای احساسی بیرون اووردمون
_عوضی چرا دروغ گفتییی مدیر کاری نداشته باهامم(داد)
فیلیکس:واقعا؟ ولی بچها که اینطور گفتن شایدم منظورشون هیومین بوده من اشتباه شنیدم ببخشید
با عصبانیت تمام به چشمای فیلیکس زل زده بود میتونستم شرط ببندم که احتمال مرگ فیلیکس به دست هیون از مرگش به دست عزرائیل بیشتره
صدای زنگ گوشیم باعث بهم ریختن جو بینمون شد با دیدن اسم بابا کل بدنم لرزید خدا رحم کنه
انیتا:بله؟
_خوبی عزیزم
انیتا:اوهوم خوبم ممنونم خودت خوبی
_قربونت برم شکر خوبم،ببین یه ماشین فرستادم برات جلو در دانشگاهت همین الان برو سوار شو باهاش بیا خونه
انیتا:مگه قرار شب نبود چرا الان
_تو بیا کلی کار داریم میکاپرا منتظرتن زودبیا
انیتا: چشم خدافظ
_خدافظ مراقب خودت باش
کیفمو برداشتم و به سرعت از دانشگاه خارج شدم فقط یه قرار شام بود اینهمه تدارک واسه چی اخه
طبق گفتش ماشینی اونجا بود که با دیدنم تعظیمی کرد و درو بازکرد
خواستم سوار شم که بازوم توسط کسی گرفته شد صاحب اون دست لامای صورتی بود
هیونجین: کجا میری؟ این کیه؟
انیتا:میخوام برم پیش بابام چطور؟
هیونجین:الانن؟ هنو یه کلاس دیگه داریما
انیتا:مجبورم برم خدافظ
دستمو ازاد کردم و سوار ماشین شدم
*
داهی:زشت تر شدی خواهرجونم
جوابی ندادم بهش فایده نداشت بحث کردن باهاش
هیونجو:الاناس که برسن حواست باشه حرفی چیزی نزنی پشیمونشون کنی
انیتا:چرا اینکارو باهام میکنید مگه اسباب بازیم
هیونجو:حرف نزن دخترجون هرچی میگیم بگو چشم همین
بغضم گرفته بود واسه وضع الانم بابام تحقیر شدنمو میدید ولی سکوت نمیکرد و این بیشتر قلبمو به درد میاوورد
اینکه حتی پدرتم طرفت نباشه خودش به درده بزرگه
با ضربه ای که هیونجو به پام زد متوجه اومدنشون شدم خودمو جمع و جور کردم و پاشدم که بهشون خوشامد بگیم ولی با دیدن چهره هیونجین خشکم زد
اونا اینجا چیکار میکردن این زن چه نقشه ای توی سرش داشت
۸.۹k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.