پارت ۲۴ : Black Woolf...
تهیونگ با خنده وارد عمارت شد و از اجوما پرسید که
جونگ کوک کجاست و اجوما هم با خوشروئی گفت که توی اتاقش
و تهیونگم رفت سمت اتاق جونگ کوک و در زد و وارد اتاق شد و جونگ کوک رو دید که با همون لباسا رفته گوشه اتاق نشسته و پاهاشو بعل کرده و داشت با عصبانیت به دیوارا نگاه میکرد
و کفشای اسکیت بخش توی اتاق بودند تهیونگ با لبخند رفت سمت جونگ کوک و موهاشو نوازش کردو گفت : حال خرگوش تخس ما چطوره
جونگ کوک : من میخوام اسکیت یاد بگیرم ( ناراحت )
تهیونگ : خب چرا یاد نمیگیری
جونگ کوک : چطوری کی بهم یاد بده
تهیونگ : من خودم اسکیت بلدم پاشو خودم بهت یاد میدم خرگوش کوچولوی تخس
جونگ کوک: باشه ب یم ( خنده )
و رفتن روی حیاط عمارت جونگ کوک روی یکی از صندلی های آلاچیق نشست و
تهیونگ کفشای جونگ کوک رو پاش کرد
کلاسشون سرش گداشت و محکم کرد بعدم درآید استایل بلندش کرد و بردش وسط حیاط و گداشت زمین و دستاشو گرفت
و گفت اینطور سعی کن ....
و بلاخره بعد یک ساعت جونگ کوک یاد گرفت و خودش دور ۸یاط داشت از خوشحالی جیغ جیع میکرد
تهیونگ خوشحال به اون دلبر کوچولوی شیرینش نگاه میکرد
که اجوما با دوتا آبمیوه ی خوشمزه اومد پیش پسرا و پسرا با عشق آبمیوه رو خوردن
جونگ کوک حسابی کلافه شده بود
حوصله اش حسابی سر رفته بود
پس رفت توی کتابخونه ی عمارت و دنبال کتاب گشت تا اینکه رسید به یه دیوار عجیب خیلی شک بر انگیز بود
دستشو روی دیوار گذاشت که یهو دیوار تکون خورد
چقدر عجیب اما جادویی
جونگ کوک چراغ قوه رو روشن کرد و وارد اونحا شد
متروکه و پر از ۸اک و تار عنکبوت چقدر ترسناک و حول برانگیز اونجا پر از کتاب بود یکیشون رو برداشت و خوند
یعنی اینجا واسه ی گرگ ها نیست خودشون دنیای جدا دارن
پس چرا اون اینجا زندگی میکرد تا اومد کتاب رو ببینده با چی،ی که دید نفس کشیدن یادش رفت
تهیونگ وایساده بود و داشت نگاش میکرد
تهیونگ : بلاخره پیداش کردی
جونگ کوک : چیو
تهیونگ : همه ی گرگینه ها باید یه روزی از دنیای انسان ها برن و وارد دنیای خووشوم بشن
فقط گرگینه هایی که سلطنتی هستن میتونن توی این دنیا زنده بمونم و کسایی که تا حالا گرگینه بودن و دیدشون همشون از نواده های سلطنتی هستن
توهم بلاخره باید دنیاست ببینی و به گرگینه ها پادشاهی کنی
جونگ کوک : من متوجه نشدم
تهیونگ : اوممم میتونیم یه روز بریم اونجا ولی خودتو برای هرچیزی آماده کن توله خرگوش هرچیزی
بچه ها من فردا امتحان کشوری دارم و بیشتر نمتونم بنویسم
جونگ کوک کجاست و اجوما هم با خوشروئی گفت که توی اتاقش
و تهیونگم رفت سمت اتاق جونگ کوک و در زد و وارد اتاق شد و جونگ کوک رو دید که با همون لباسا رفته گوشه اتاق نشسته و پاهاشو بعل کرده و داشت با عصبانیت به دیوارا نگاه میکرد
و کفشای اسکیت بخش توی اتاق بودند تهیونگ با لبخند رفت سمت جونگ کوک و موهاشو نوازش کردو گفت : حال خرگوش تخس ما چطوره
جونگ کوک : من میخوام اسکیت یاد بگیرم ( ناراحت )
تهیونگ : خب چرا یاد نمیگیری
جونگ کوک : چطوری کی بهم یاد بده
تهیونگ : من خودم اسکیت بلدم پاشو خودم بهت یاد میدم خرگوش کوچولوی تخس
جونگ کوک: باشه ب یم ( خنده )
و رفتن روی حیاط عمارت جونگ کوک روی یکی از صندلی های آلاچیق نشست و
تهیونگ کفشای جونگ کوک رو پاش کرد
کلاسشون سرش گداشت و محکم کرد بعدم درآید استایل بلندش کرد و بردش وسط حیاط و گداشت زمین و دستاشو گرفت
و گفت اینطور سعی کن ....
و بلاخره بعد یک ساعت جونگ کوک یاد گرفت و خودش دور ۸یاط داشت از خوشحالی جیغ جیع میکرد
تهیونگ خوشحال به اون دلبر کوچولوی شیرینش نگاه میکرد
که اجوما با دوتا آبمیوه ی خوشمزه اومد پیش پسرا و پسرا با عشق آبمیوه رو خوردن
جونگ کوک حسابی کلافه شده بود
حوصله اش حسابی سر رفته بود
پس رفت توی کتابخونه ی عمارت و دنبال کتاب گشت تا اینکه رسید به یه دیوار عجیب خیلی شک بر انگیز بود
دستشو روی دیوار گذاشت که یهو دیوار تکون خورد
چقدر عجیب اما جادویی
جونگ کوک چراغ قوه رو روشن کرد و وارد اونحا شد
متروکه و پر از ۸اک و تار عنکبوت چقدر ترسناک و حول برانگیز اونجا پر از کتاب بود یکیشون رو برداشت و خوند
یعنی اینجا واسه ی گرگ ها نیست خودشون دنیای جدا دارن
پس چرا اون اینجا زندگی میکرد تا اومد کتاب رو ببینده با چی،ی که دید نفس کشیدن یادش رفت
تهیونگ وایساده بود و داشت نگاش میکرد
تهیونگ : بلاخره پیداش کردی
جونگ کوک : چیو
تهیونگ : همه ی گرگینه ها باید یه روزی از دنیای انسان ها برن و وارد دنیای خووشوم بشن
فقط گرگینه هایی که سلطنتی هستن میتونن توی این دنیا زنده بمونم و کسایی که تا حالا گرگینه بودن و دیدشون همشون از نواده های سلطنتی هستن
توهم بلاخره باید دنیاست ببینی و به گرگینه ها پادشاهی کنی
جونگ کوک : من متوجه نشدم
تهیونگ : اوممم میتونیم یه روز بریم اونجا ولی خودتو برای هرچیزی آماده کن توله خرگوش هرچیزی
بچه ها من فردا امتحان کشوری دارم و بیشتر نمتونم بنویسم
۲۰.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.